Academia.eduAcademia.edu

فرشگرد: پایان تاریخ و ملکوت خدا بر زمین

‫فرشگرد‬ ‫پایان تاریخ و ملکوت خدا بر زمین‬ ‫‪ .1‬جریان بسیار مهمی در فکر اروپایی معاصر به ما میگوید که گوهر فلسفی دین‪ ،‬در معنی موسع کلمه‪ ،‬بهطور‬ ‫خیلی خاصه عبارت است از اعادهی طهارت گمشده‪ ،‬بازگشت به یگانگی آغازین‪ ،‬رجعت به سامت و بکارت‬ ‫ازدسترفته‪ ،‬بازیابی وضع ناب ماقبل گسست‪ ،‬بازسازی تمامیت ماقبل شقاق و جرح و علت و کفتگی‪ ،‬احیای‬ ‫معصومیت ماقبل آایش‪ ،‬خانهی ماقبل بیخانگی‪ ،‬اصالت ماقبل استحاله‪ ،‬ریشهی ماقبل بیریشگی‪ ،‬وحدت ماقبل‬ ‫کثرت ‪ . ...‬کسانی که حتا اندکی با فلسفهی دین آشنایی داشته باشند خوب میدانند این نابخواهی رجعتطلبانه‬ ‫را هیچجا بهتر از اندیشهی معاد – طبعاً در ادیانی که فکر معادشان وضوح و صراحت دارد – نمیتوان سراغ کرد‬ ‫(و نه فقط به این دلیل که معانی اعاده و عودت اینطور بیپرده در «معاد» اسامی جلوهگری میکنند)‪ .‬فکر معاد‪:‬‬ ‫اینجاست که «اصل دین»‪ ،‬یا همان عقدهی اصل ـ و ـ وصل‪ ،‬خودش را بی هیچ حجابی در معرض دید میگذارد‪.‬‬ ‫از ایدهی فراشوکهرهتی زردشتی تا آن عبارت محوری سورهی انبیاء قرآن که «کما بدأنا أَوّل خلقٍ "نعیده"»‪ ،‬قصه‬ ‫همیشه همین بوده‪ :‬پایان تاریخ بازگشت به ماقبل تاریخ است؛ آخرالزمان چیزی نیست جز رجعت به ماقبل زمان؛‬ ‫روز محشر و قضاوت نهایی وسیلهایست برای اعادهی آنچه در اصل کامل و تمام بوده اما در فرازونشیب دهر از‬ ‫سرچشمه دور افتاده و ملوث شده و به هدر رفته و حاا محتاج «جبران مافات» است؛ و اینهمه تنها به یک امید یا‬ ‫یک خواست محال‪ :‬میل وسواسآمیز اعادهی حیات پالودهی بَری از هر رگهی مرگ و غیاب‪ ،‬حیات بیزمان و‬ ‫بیرون دهر‪ ،‬زندگی پالودهای که‪ ،‬از قضا‪ ،‬بقا و بَرزیستنش جز در گروِ هرـ دم ـ کمی ـ مُردن نیست‪.‬‬ ‫‪ .2‬احتمااً در حدود سه یا چهار هزار سال پیش‪ ،‬وقتی بنیانهای ااهیاتی دین زردشتی آهسته نضج میگرفت‪ ،‬ترم‬ ‫معادشناختی فراشوکهرهتی (‪ )frašō.kərəti‬هم سکه خورد‪ .‬ریشهشناسان عموماً معنی این لغت مرکب را که بعدها‬ ‫از اوستایی به فارسی میانه راه یافت و به فراشاگیرد و فرشگرد تغییرشکل داد‪ ،‬نیکوگردانیدن و عالیساختن و کار‬ ‫فوقالعاده کردن و چیز درخشان آفریدن و از این دست دانستهاند‪ .‬استلزامات ااهیاتی این لغت اما آنقدرها در‬ ‫بند معنی لغویش نمیماند‪ .‬در ااهیات زردشتی‪ ،‬فراشوکهرهتی همان آخرالزمان یا قیامت است که بعد از پایان‬ ‫«عصر سوم» یا عهد افتراق فرا میرسد و با جهش از فراز «عصر دوم»‪ ،‬که عهد اختاط است‪ ،‬به «عصر اول» یا عهد‬ ‫آفرینش بر میگردد‪ ،‬و اینگونه صنع نیکوی اهورامزدا را در کمال و زیبایی و حقانیت بربادرفتهش احیا میکند‪.‬‬ ‫بدینترتیب‪ ،‬اینجا هم‪ ،‬درست مثل آیهی ‪ 104‬سورهی انبیاء‪ ،‬بازگرداندن خلقت به اولش بشارت داده شده است‪،‬‬ ‫وقتی حیاتی که در آغاز آفرینش ناب و کامل و مطهر بود (مثاً بنگرید به ترکیب ‪ ،fəraša-dā‬یسنا‪ ،‬باب ‪ ،34‬آیهی‬ ‫‪ )15‬اعاده میشود و هرآنچه در طول زمان نقصان یافته یا عیب و خللی در وجودش پدید آمده بار دیگر به آن‬ ‫زندگی کامل آغازین بر میگردد (مثاً بنگرید به ترکیب ‪ ،fəraša-kar‬یسنا‪ ،‬باب ‪ ،30‬آیهی ‪9‬؛ این ‪ fəraša‬همان‬ ‫«فراشو»ی اول فراشوکهرهتی یا فرشگرد است)‪ .‬واضح است که‪ ،‬در این معنی‪re- ،‬ی اول ‪ – revival‬که در بیانیهی‬ ‫تشکل فرشگرد هم از آن بهعنوان آرمان و فلسفهی این جریان یاد شده – نه فقط از ‪re-‬ی اول ‪ religare‬و ‪religere‬‬ ‫(دو تبار ممکن ‪ )religio‬دور نیست‪ ،‬بلکه عیناً همان است‪.‬‬ ‫قصه آشناست‪ :‬روز جزا فرا میرسد و آدمیان بهسختی قضاوت میشوند و مردگان از خواب ابدی بر میخیزند‬ ‫و اهل حقیقت بهطور کامل و بیباقیمانده بر اهل دروغ غلبه میکنند و نیکان به هیئت امشاسپندان در میآیند و‬ ‫اهل خسران با فلز مذاب عقوبت میشوند؛ زمین و آسمان به هم میرسند و از آن پس نه جنگ و جنگافزاری‬ ‫خواهد بود و نه جراحتی‪ ،‬نه عطش و نه جوع و نه حتا سایهای بر زمین؛ همگان از قومی واحد خواهند بود و به‬ ‫زبانی واحد سخن خواهند راند و در هماهنگی ناب با اهورامزدا خواهند زیست ‪ ...‬در سلم و سازش مطلق‪ .‬طبعاً در‬ ‫این مورد هم‪ ،‬مثل باقی اساطیر آخرتشناسانه‪ ،‬یافتن سمپتومهای «عقدهی بابل» – میل رجعت به ماقبل پریشانی‬ ‫زبانها و اقوام‪ ،‬به ماقبل ترجمه و تفسیر – هیچ دشوار نیست‪ .‬اما نکتهی مهم دیگر اینکه بعد از فرشگرد و یگانگی‬ ‫دوباره با اهورامزدا و بازگشت آفرینش به ماقبل اهریمن‪ ،‬زمان از حرکت باز خواهد ایستاد؛ فرق اصلی آفرینش‬ ‫آغازین با این بازگشت نهایی به سرآغاز هم همین است‪ :‬مطابق معمول‪ ،‬شرّ اصلی که بودنش مساوی حضور‬ ‫اهریمن است و نبودش بر غیاب بدی دالت دارد چیزی نیست جز خود زمان‪ ،‬زمان زمینی بیانتها‪ ،‬سائهکولوم‪،‬‬ ‫دهر‪ ،‬و به موازات یا در نتیجهی آن‪ ،‬تناهی ذاتی هر زندگی زمینی‪ ،‬عدمیقین مطلق در مواجهه با زمان مرگ هر‬ ‫زندگی تک (جالب اینکه ژاک دریدا همین عدم یقین ریشهای‪ ،‬همین نادانی و بیخبری از زمان مرگ و متعاقباً‬ ‫میل به تسلط به زمان پایان یا پایان زمان را یکی از ریشههای فلسفی حکم اعدام دانسته بود؛ حاا میشود پرسید‬ ‫آیا این جنون «حاکمانه»ی غلبه بر سائهکولوم و زمان بیپایان زمینی ااقل یکی از آبشخورهای ااهیاتی مشترک‬ ‫حکومت فعلی ایران با اپوزیسیون دستراستی و محافظهکارش نیست؟)‪.‬‬ ‫‪ .3‬و اما محافظهکاران جوان ایرانی که چنگزدن امروزشان به ریسمان ااهیات و احضار اشباح معاد و آخرالزمان‬ ‫همانقدر مخفیشدنشان پشت نقابهای «سکوار» و «لیبرال» را مسخره و بیمعنی جلوه میدهد که متجددنمایی‬ ‫چهلوچهار سال پیش پدرانشان زیر علم حزب رستاخیز (شلمشوربای مضحک اما خطرناکی که به سیاق آشنای‬ ‫تمام احزاب فاشیست دنیا یکی از کهنترین مفاهیم تاریخ ادیان را به قالب عاریتی حزب مدرن ریخته بود و از این‬ ‫بابت چیزکی از کلیت روح مونتاژکار ایرانی را هم تداعی میکرد)‪ ،‬یک حکمت نظری متقن را در عمل بارها و‬ ‫بارها ثابت کردهاند‪ :‬نه فقط نفس ایدهی مونارشی اساساً از ااهیات‪ ،‬در دمدستیترین و لختوعورترین و‬ ‫عوامانهترین معنای کلمه‪ ،‬جداییناپذیر است‪ ،‬نه فقط ذات این ایده حکم میکند که مدام در نظر و عمل‬ ‫دستبهدامان ترمینولوژی کتب مقدس شود و اشباح خدا و پدر و قدیس و ملک کبریایی و مأموریت ااهی و‬ ‫رستاخیز مردگان و اراجیفی از این دست را احضار کند تا بتواند مخالفان اهریمنیش – همان دائهواهایی که‬ ‫بناست طی فرشگرد به دست یازاتاها تارومار شوند – را با خیال راحت «جارو» کند‪ ،‬بلکه اساساً سرراستترین و‬ ‫بیواسطهترین تجسم سیاسی ااهیات چیزی جز مونارشی نیست؛ همچنانکه موجزترین تعریف برای متافیزیک‬ ‫ااهیات هم احتمااً چیزی نیست جز همین «مونو ‪ +‬آرخه»‪ .‬اما مرور این بدیهیات نه کشف تازهایست و نه حتا‬ ‫عقل و هوش چندانی میبرد‪ .‬پرسش اصلی در واقع این است‪ :‬چرا اینهمه «رستاخیز»؟ چرا اینهمه «فرشگرد»؟‬ ‫چرا این تعداد «پایان تاریخ»؟ این جذابیت اندیشهی معاد و آخرالزمان برای طیفهای سیاسی محافظهکار – که به‬ ‫یک معنا نمایندگان واقعی فکر و روح ایرانیاند و اقاً بخشی از نفرت عمیقشان از هرجور چپروی هم نهایتاً از‬ ‫همین محافظهکاری تاریخی و علقههای دینی نهچندان پنهانشان نشأت میگیرد – از کجا آمده؟ اینهمه نقطه‪-‬‬ ‫گذاری و پایانشناسی و وصلِ اصل‪ ،‬از مولوی تا شایگان و از ناصر خسرو تا آلاحمد و‪ ،‬در شکل مبتذلتر‪ ،‬از‬ ‫«رستاخیز» تا «فرشگرد»‪ ،‬منشأش چیست؟ این تورم خیرهکنندهی گفتار معاد‪ ،‬آن هم در ادبیات بهاصطاح سیاسی‬ ‫کسانی که سخت اصرار دارند به عالم و آدم بقبوانند «سکوار»ند‪ ،‬از کدام آبشخور فکری مشترک بین حکومت‬ ‫ایران و اپوزیسیون دستراستی و محافظهکارش خبر میآورد؟ تناقضآمیز نیست که خودمان را «سکوار» بنامیم‬ ‫ولی آینده را در شکل توقف «سائهکولوم» و پیروزی نهایی خیر بر شرّ تصویر کنیم؟ این بازگشت دوباره و دوباره‬ ‫به الگوی تکراری رجعت‪ ،‬احیای عصر زرّین (کذا)‪ ،‬اعاده و جبران مافات‪ ،‬بیمهی آینده از طریق بازگشت به‬ ‫گذشته و غیره ظاهراً بناست هربار خودش را به هیئتی تازه بیاراید و به این تاریخ برگردد‪ .‬به همین دلیل هم اینجا‬ ‫تازهترین چیزها در اصل عتیقهاند‪ .‬این رجعتمآبی و تکرار تاریخی – که به نظر من تظاهر عینی وسواس تقدس‬ ‫یا وسواس ‪ indemnité‬است – نکتهی مهمی را دربارهی جریان مورد بحثمان به ما میگوید‪ :‬نام فرشگرد‪،‬‬ ‫برخاف ادعای فعاان این تشکل‪ ،‬ابداً کارکرد استعاری ندارد؛ یا در واقع تنها تا جایی و به معنایی «استعاری»ست‬ ‫که بپذیریم استعارهها نه فقط خنثا نیستند بلکه بارها رساتر از هر بیان صریح بهظاهر غیراستعاری خبر از ناخودآگاه‬ ‫متن و منطق درونیش میآورند‪ ،‬خصوصاً آنجا که تکرارشان در متن یک تاریخ جنبهای وسواسآمیز پیدا میکند‬ ‫و فواصل بازگشتشان هرچه کوتاهتر میشود‪.‬‬ ‫‪ .4‬کمی قبلتر‪ ،‬از ایدهی «بیرون دهر» یا «پایان زمان» بهعنوان دستکم یکی از فصول مشترک حکومت فعلی و‬ ‫اپوزیسیون دستراستیش یاد کردم‪ .‬حاا باید این ایدهی «بیرون» (کرونولوژیک) را در کنار یک «بیرون» دیگر‬ ‫(توپولوژیک) قرار دهیم تا تصویرمان از طرز فکر پشت جریان فرشگرد کاملتر شود‪ :‬ایدهی من ناملوث به وضع‬ ‫موجود‪ .‬خیلی واضح است که فعاان جریان فرشگرد نه فقط تحت لوای ایدهی آخرالزمان از وضعیتی بهکل بیرون‬ ‫شرایط موجود حرف میزنند بلکه‪ ،‬مهمتر‪ ،‬خودشان را هاتف و «عامل» این وضع میدانند‪ .‬تصور آیندهای مطلقاً‬ ‫بیرون وضع موجود که بههیچوجه نکبت فعلی را بازتولید نکند و از هیچ راهی به تکرار شرایط حاضر نرسد نه تنها‬ ‫هیچ ایرادی ندارد بلکه دقیقاً همان شعلهی باریک و لرزانیست که همهی ما باید در قعر این تاریکی زنده نگهش‬ ‫داریم‪ ،‬همان یگانه امکان رهاییبخش که نمیتواند بُعدی مسیانیک نداشته باشد‪ .‬مشکل از جایی شروع میشود‬ ‫که گروهی به جای «ایدهی بیرون» یا «چیزی ـ جز ـ این» یا «آیندهای دیگر»‪ ،‬از خودش بهعنوان عامل این بیرون‬ ‫حرف بزند و بدینترتیب از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند و سهم تاریخیش در شکلگیری وضع موجود را‬ ‫بهکل منکر شود‪ .‬در واقع‪ ،‬مشکل این است که بنا به تصور نوسلطنتطلبان و بسیاری از همفکرانشان‪ ،‬تاریخ ایران‪،‬‬ ‫مشخصاً در عصر پهلوی‪ ،‬از اساس با آنچه بعد از انقاب ‪ 57‬اتفاق افتاد مغایرت داشت؛ به همین ترتیب‪ ،‬آنچه‬ ‫در فردای جمهوری اسامی به یمن فرشگرد اتفاق خواهد افتاد هم ابد بهطور قطع با ماقبلش متفاوت خواهد بود‪.‬‬ ‫از این چشمانداز‪ ،‬تاریخ نه حرکت سیال نیروهای درهمتنیده و همکنش‪ ،‬نه جریان گریزناپذیر آغشتگی نیروها به‬ ‫هم‪ ،‬بلکه نیمخط ممتد کوتاهیست که به ضرب ارادهی صالحان و مقدسین گسسته میشود و در کمال نیالودگی‬ ‫از روزی دیگر و جایی دیگر میآغازد‪ .‬این ارادهباوری عمیقاً مذهبی و آن خودبَریپنداری منزهطلبانه مثل همیشه‬ ‫مکمل یکدیگرند؛ ایندو را که به ماهیت آخرالزمانی گفتمان فرشگرد اضافه کنیم‪ ،‬تصویر کامل ارتجاع این‬ ‫جماعت را پیش روی خود خواهیم داشت‪ .‬در این نگاه عمیقاً ماقبل مدرن و غیرشهری‪ ،‬که «فاکت»های دستچین‪-‬‬ ‫شدهی شبهتاریخی را منهای فلسفهی تاریخ میخواهد‪ ،‬انقابیون ‪ 57‬نه مردمی ستمکشیده بلکه موجوداتی فضایی‬ ‫بودند که همچون بلیهای از آسمان نازل شدند؛ «روشنفکران» فرزندان متلفی بودند که مثل ویروس تن یکپارچهی‬ ‫شاه ـ و ـ مردم را که سابق بر این در سامت و وحدتی مقدس به سر میبرد آلودند؛ «چپها» دیگرانی بودند که‬ ‫دانسته و ندانسته در بهشت دردسر درست کردند و چوب ای چرخ «تمدن بزرگ» گذاشتند؛ حکام جمهوری‬ ‫اسامی شیاطینی هستند که ناگهان از دوزخ سروکلهشان پیدا شده و ملک اهورایی را غصب کردهاند؛ و عاقبت‬ ‫همهی این نیروهای شریر‪ ،‬دست در دست هم و به هدایت «بیگانگان»‪ ،‬پدر ـ شاه را بیرون راندند و مادر ـ وطن را‬ ‫به دست دشمن سپردند‪ .‬و البته که اینهمه دامان «ما»ی قربانی و معذوری را که آنقدر بیرونیایم که میخواهیم‬ ‫ایران را «پس بگیریم» نمیآاید‪ .‬چنین پیرنگ مبتذلی که آکنده از تقابل خیر‪ /‬شر و اهورایی‪ /‬اهریمنی و نور‪/‬‬ ‫ظلمت است باید هم عاقبت دستبهدامان یک ‪ deus ex machina‬شود و آخرالزمان را احضار کند‪ .‬تمام فلسفهی‬ ‫‪ deus ex machina‬در تراژدی یونانی اصاً همین بود که وقتی طرح داستان گره میخورد و کاری پیش نمیرود‪،‬‬ ‫ناگهان سروکلهی خدایی پیدا شود و به دست غیب تقدیر سنگشده را هل دهد و کارها را راستوریس کند‪ .‬در‬ ‫همین معنی بود که دریدا ایدهی ‪ surplomb‬را نقد میکرد‪ ،‬فانتزی یک من بیرونی و منزه که از موضع باا جدال‬ ‫بیپایان زمینی را نظاره میکند و پایش نه بر زمین و منافع واقعی موجود بلکه در اثیرِ اهوت و کبریاست؛ و در‬ ‫همین معنی بود که فیلسوف هر وقت به «امر مسیانیک» بهمنزلهی شرط آیندگی ایتناهی عدالت میرسید‪ ،‬فوراً‬ ‫آن را از «مسیانیسم» تمیز میداد و از «مسیانیسیته بدون مسیانیسم‪ ،‬حتا مسیانیسمی ساختاری بدون دین» حرف میزد‪.‬‬ ‫فرشگرد چیزی نیست جز عقیمسازی همین بُعد مسیانیک تجربه و سنگکردنش در آیندهای که آینده نیست‪،‬‬ ‫گذشته است‪.‬‬ ‫‪-----------------------‬‬‫א ولیعهد جوان که در اطراف کاخ سعدآباد «امام آخر زمان» را به چشم میدید‪ ،‬عاقبت در سال ‪ 57‬تعبیر رؤیایش را به نظاره نشست‪،‬‬ ‫امام آخر زمان ظهور کرد‪ ،‬از بازگشت به ماقبل خواب بزرگ سخن گفت‪ ،‬و شاه را برای همیشه «رستگار» کرد‪ .‬همانطور که برای‬ ‫هابز ملکوت خدا بر زمین توأمان «الگو» و «پایان» لویاتان بود‪ ،‬اینجا هم دیدار فرّهی با «الگو» جز سامکردن به «پایان» نیست‪ .‬دههها‬ ‫بعد‪ ،‬حکومتی که خود را نایب و منتظر آخرالزمان میداند ناخواسته داعی آخرالزمانهای بدیل است‪ ،‬آخرالزمانهای بدیلی که‬ ‫بههیچوجه منطق درونی این چرخ باطل را ویران نمیکنند و یک بار برای همیشه این خواب گران را نمیگسلند‪ ،‬تنها از این پهلو به‬ ‫آن پهلو میشوند و گرم در اوهامشان «بیداری» را به بازگشت به ماقبل خواب تعبیر میکنند‪ ،‬از این دیروز به آن دیروز‪ ،‬بی فردا‪.‬‬