Academia.eduAcademia.edu

Eliot and Bunting

4- تی.اس. الیوت و رباعیات ترجمۀ فیتر جرالد جوانی تی.اس.الیوت(1888-1965) مصادف با زمانی بود که رباعیات در اوج محبویت خود در آمریکا بود ، و او مثل بسیاری از نویسندگان زمان خود به نحویی از آن تاثیر پذیرفته است. خانواده الیوت از پیوریتن های معتقد به وحدانیت بود، و پدر بزرگ او دابلیو.جی. الیوت یکی از موسسین مدرسۀ الهیات دانشگاه هاروارد بشمار میرفت و بر روی الیوت جوان تاثیر زیادی داشت. پدر بزرگ الیوت یکی از مروّجین نهضتی بود که (Temperance) نام داشت و نوشیدن مشروبات الکلی را مذموم می شمرد. این گونه نهضت های بنیاد گرای مذهبی مقدمه بودند برای دوره ای که طی آن بمدت سیزده سال مشروبات الکلی در ایالات متحده قدغن می شود (1920-1933) و آن دوره بنام (Prohabition) معروف است . در عرض دو نیمه اول قرن بیستم پیش از این دوره جریانات ر دیگری بودند که بنیاد گرایی دینی را تشدید می کردند. مثلاً کری نیشن Carry Nation زنی بود از کانزاس که در 1901 بخاطر حمله بیکی از سالن های مشروبفروشی شهرت پیدا کرد. چون ایالت کانزاس مدتی قبل قانون منع مشروبات الکلی را گذارنیده بود ولی اجرا نمی شد، کری نیشن که زن تنومند و بلند قدی بود تصمیم می گیرد تبری بدست گرفته مشروبخوارن را ادب کند. او جزوء دسته زنان مسیحی مخالف اکل بود که می گفتند صرف مشروبات الکلی خانواده ها را ویران می سازد. کری نیشن شهرت زیادی پیدا کرد و مجله ای هم چاپ می کرد و به ایالات مختلف میرفت و خود را "سگ نگهبان عیسی مسیح " خوانده "بار"ها و سالن های مشروب را ویران می ساخت. بعداً دسته "ویران کنندگان" در آمد که همین رویه را ادامه می داد. در همین زمان هم شهرت رباعیات فوق العاده بود و پنجاهمین سالگرد انتشار سومین چاپ ترجمه آن با چاپهای متعدد و مراسم مختلف در دو سوی آتلانتیک در 1909 گرفته می شد. شاید فیتزجرالد بیش از حد روی می خوردن و شاد بودن در "رباعیات" تاکید کرده بود، و این جنبه ای شده بود که اغلب "عمریان" (Omarians) یا طرفداران خیام با آن شناخته می شدند. شهرتی که "رباعیات" در اوایل قرن بیستم خاصه در آمریکا پیدا کرده بود بی سابقه بود. بین هشت ساالگی و هیجده سالگی الیوت حد اقل ده نمایشنامه و یا اجرای موزیکال دربارۀ خیام در انگلستان و ایالات متحده اجرا شده بود. از لحاظ آگهی های تجاری استفاده از "رباعیات" حد و حصری نداشت. از پاکت سیگار و روی قلم گرفته تا روی سنگ قبر و یا کارت بازی یا اسم خیام بود یا یک رباعی او نقل شده بود. نگاه کنید به Vinni Marie D’Ambrosio,”Young Eliot’Rebellion” in Edward FitzGerald’s The Rubaiyat of Omar Khayyam, ed. Harold Bloom,Broomall, PA, 2004, p. 130. وینی دامبروزیو که درباره شعرهای دوران جوانی الیوت را تحقیق کرده است می گوید که دشمنی مخالفین با "رباعیات" نه از این جهت بود که فکر می کردند فرهنگ آمریکا را بی ارزش می کند بلکه بخاطر نقشی بود که این اثر در شکستن مذهب پروتستان آمریکا و اخلاقیات نهضت "تمپرآنس" داشت که جزوء مذهب شده بود. "اولین شعری که از آثار اولیه الیوت باقی مانده است " افسانه ای برای خوش گذرانان" می باشد که بسال 1905 نوشته شده است و یک کشاکش درونی در وجود او را بر ملا می سازد." مقاله فوق صص 131-132. تی.اس. الیوت در چهارده سالگی شروع به نوشتن شعر کرد . او در مصاحبه ای دربارۀ اولین اشعاری که سرود گفت:" من در حدود چهارده سالگی تحت تاثیر ترجمۀ فیتزجرالد از عمر خیام شروع به نوشتن تعدادی رباعیات بسیار نا امیدانه ، لامذهبانه و پر از سیاهی کردم، ولی خوشبختانه همه آنها را از میان بردم." از قرار معلوم این رباعیات بیشتر از نشان دادن دنیای دنیای شرق و یا فلسفۀ خیام اعتراضی بودند علیه دنیای خشک و ملال آور و مذهبی خانوادۀ الیوت و معّرف "دنیای بی باک جدیدی" بودند که بسیاری از روشنفکران آن عصر بسویش روی آورده بودند. الیوت می گوید که ادگار آلن پو و عمر خیام الهام بخش اشعار اولیه او بودند، و او دربارۀ خیام در ترجمۀ فیتز جرالد می گوید:" مثل ناگهان تغییر مذهب دادن بود: دنیای جدیدی پیش رویم آشکار شد، دنیایی که با نور های روشن، دل انگیز و درعین حال درد آور نقاشی شده بود." خیام نیز مانند آلن پو زیبایی دنیا را زیر سایه مرگ می دید. The making of T.S. Eliot : a study of the literary influences / Joseph Maddrey. Published : Jefferson, N.C. : McFarland & Co., 2009, p. 10. از رباعیاتی که الیوت جوان نوشت چیزی در دست نیست ویکی از اشعار اولیه او بنام "A Lyric" مانده است که تاحدی تاثِیر رباعیات خیام را نشان می دهد، و در آن دم غنیمت شمردن از عمر را یاد آور می شود. مانند خیام که می گوید:"آمد شدن تو در این عالم چیست- آمد مگسی پدید و ناپیدا شد" عمر آدمی را بسان زندگی یک روزه مگسی می داند ، و بر این باور است که تا وقتی که عشق و زندگی هست باید زندگی کرد، زیراکه زمان از دست میرود"، و خطاب بدلدارش می گوید: گلهایی که برایت فرستادم آنگاه که شبنم بر روی تاک می درخشید، پیش از آن که زنبور به پرواز آید بعشق عصاره نسترن، پژمردند بشتابیم تا گلهای تازه ای بچینیم و از پژمردن آنها ماتم نگیریم هرچند که گلهای عشق ممکنست اندک باشند ولی بگذار که آسمانی باشند. ……... The flowers I sent thee when the dew Was trembling on the vine, Were withered ere the wild bee flew To suck the eglantine. But let us haste to pluck anew Nor mourn to see them pine, And though the flowers of love be few Yet let them be divine. شعر "افسانه ای برای خوش گذرانان" A Fable for Feasters. که قبلاً ذکری از آن شد اثر مهمی نیست بلکه از این لحاظ جالب است که کشاکش درونی و عصیان الیوت جوان را علیه ارزش های پیورتن خانواده اش نشان می دهد.الیوت در خانواده ای بزرگ شده بود که مصرف مشروبات الکلی را مذموم می دانست وسخت به مسائل مذهبی تاحد قشری بودن معتقد بود، و این قوانین را "جهانی" و "لایتغیر" می پنداشت. با این همه الیوت چون در اوایل جوانی سخت تحت تاثیر رباعیات خیام بوده است علیه ارزش های خانواده خود عصیان می کند. او با وجود این که می بیند اعتقادات قشری مذهبانه خانواده اش در برابر فلسفۀ خیام رنگ می بازند باز از آنها نمی تواند بالکل صرف نظر نماید. داستان شعر سالها پیش از این که "هانری هشتم – آن شاه مورمون مسلک دریابد که تمام راهبان حقه بازند ، و بی محابا صومعه های آنان را بر سرشان خراب کند- در انگلستان اتفاق میفتد. صومعه ای بود که زمین های زیاد و تاکستان های بسیاری داشت و راهبان آن همیشه مشغول عیش و نوش بودند. رئیس راهبان یا اَبت که در "هیچ چیز جز شراب عمقی نداشت" (یاد آور سطری از "کوزه نامۀ " فیتزجرالد) روزی بیش از حد در عیش و نوش افراط می کند و ناگهان "روحی" سر گردان از دنیای دیگر ظاهر می شود. این روح که احتمالاَ شخص گناهکاری بوده و در "خلوت" آن کار دیگر را هم کرده است اکنون ناصح و واعظ جمع شده است و خصوصاَ دست از سر رئیس راهبان نمی کشد. کریسمس نزدیک است ورئیس راهبان به راهبان که از پس از روزه "لنت"(Lent) مثل روزه داران "رباعیات" در آخر ماه صیام تشنه شرابند وعده می دهد که دفع شّر روح مردم آزار را خواهد کرد تا آنها با فراغ بال شراب بنوشند. او از جیب خود کلی خرج می کند و مقداری از صلیب ها و اشیای قدسین اسپانیولی را می خرد که از لحاظ دفع شیاطین و ارواح مؤثرند، و الیوت هم با لحنی تمسخر آمیز ذکر اعمال راهب را می کند که یاد آور رباعیات "لامذهبانه" الیوت و یا نظر بدبیانه خیام نسبت به قدسین و زهاد دین فروش است. آخر سر هم این اشیاء کاری نمی توانند بکنند. رئیس راهبان متوسل به آب مقدس می شود و همه چیز- از در و دیوگرفته تا غذای روی میز، البته بجز شراب را که باید خالص باشد، با آب مقدس تطهیر می کند ، ولی فایده ای ندارد و آن روح رئیس راهبان را گروگان می گیرد و با خود می برد. جستجوی اَبت فایده ای ندارد و باوجود این که او خیلی اهل این جهان بود و از لذایذ دنیای بهره مند ، کلیسا چنانچه عادتش هست برچسب "عُلوی" بر او می زند یکی از "قدسین" اش می سازد. دربیت آخر شعر الیوت با کلمه (Spirits) بازی می کند که هم معنی "ارواح" را میدهد و هم معنی "مشروبات الکلی": Spirits from that time forth they did without, And lived the admiration of shire. از آن پس آنها از مشروبات (ارواح) دور زیستند و باعث مباهات تمام شهر و دیار گشتند. شخصیت رئیس راهبان دو گانگی خاصی دارد. از سویی او می خواهد از تمام لذایذ دنیوی بهره مند شود و علاوه بر می خواری علاقه شدیدی به پرخوری و شکم بارگی دارد که درآئین پوریتن ها مذموم است، و چنان در و پنجره را می بندد که گویی یکی از صاحبان میخانه هاست در مقابل کری نیشن تبر بدست. از سوی دیگر تمام تقدس مابی و آداب خشکه مذهبان را نیز بجای می آورد. الیوت دربعضی موارد از افکار و حتی کلمات ترجمۀ فیتزجرالد استفاده می کند، و گاهی هم از فکر خیام الهام می گیرد و آنرا در کلمات خودش باز گو می کند. چون ترجمۀ فیتز جرالد ترجمه آزادیست و گاهی از اصل خیام دور می شود این چند شعر الیوت را باید با رباعیات انگلیسی مقایسه کرد، هرچند که فکر خیامی در آنها بخوبی دیده می شود. بد بینی نسبت به سرنوشت آدمی و انتقاد از ریاکاری مذهبی و عدم مدارا در این شعر بوضوح دیده می شود. یک شعر دیگر که باز الیوت تحت تاثیر خیام است " فارغ التحصیلی 1905" می باشد، و جیمز میلر در کتاب خود"تی.اس.الیوت:بوجود آمدن یک شاعر آمریکایی" می نویسد: "اگر درباره گفته الیوت که عمر خیام او را سخت تحت تاثیر گذاشت تردید داشته باشیم خواندن این شعر آنرا بر طرف می سازد." James Miller Jr., T.S.Eliot:Making an American Poet (1888-1922), University of Pennslyvania Press, 2004, p. 40. شعر "فارغ التحصیلی" با لحن بدبینانه ای شروع می شود: بر ساحل آنچه می شناسیم، پس از لحظه ای درنگ بادبان می کشیم بسوی بیکرانی که طرحی از آن نداریم بی آن که نوری بر صخره های زیر آب بتابد ولی بگذار با جرات پای پیش گذاریم.... ای ملکۀ مدرسه ها-- ما میرویم، چون صورتهایی گذرا در یک رویا و از حفاظت وسرپرستی تو می گذریم- کلاسی پشت کلاس می گذریم چون لحظه ای درخشان، حبابی بر روی سطح جویبار، قطرۀ شبنمی بر روی علف های صبحگاهان. الیوت در این اشعار بنظر میرسد بر رباعیات 46 ، 101 و 28 از ترجمه فیتزجرالد نظر داشته است، که البته آنها هم تا حدی از متن اصلی رباعیات فارسی فرق دارند. ترجمه رباعی 46 می گوید:" ساقی ازلی از ساغر خویش/میلیونها حباب ، مثل ما خواهد ریخت".فیتزجرالد این رباعی را از نسخۀ نیکلا گرفته است: خیّام اگـــرچه خــرگهِ چــرخ کــبود زد خیمه و در بست درِ گفت و شنود چون شکل حباب باده در جام وجود ســاقّی ِ ازل هــزار خیّام نــــمود E.H.Whinfield, The Quatrains of Omar Khayyam, Trubner & Co., London 1883, p. 109 (No. 161). رباعی 101 که آخرین رباعی در چاپهای بعدیست و پس از "می نوش بماهتاب ای ماه که ماه/ بسیار بتابد و نیابد ما را"می آید، خطاب به ساقی می گوید: ای ساقی هنگامی که بر یاران که چون ستارگان بر روی چمن نشسته اند بگذری و بر جایی که من جام بر داشتم بخوشی گذر کنی جرعه ای بر خاک انداز. این همان رباعی مشهور است: یاران بـموافقت چــو میعاد کنید باید که از دوست یاد بسیار کنید چون بادهِ خوشگوار نوشید بهم نوبت چو بما رسد نگونسار کنید همچنین شماره 205 وینفیلد و ترجمۀ فیتزجرالد تلفیقی است از این دو رباعی. وینفیلد شماره 234 و نسخه بادلیان شماره 83. و زود گذری عمر بشر از رباعیات متعدد و احتمالاَ از رباعی زیر می آید: یــک چند بــکودکی به استاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم و بـــر باد شدیم الیوت که از طریق "رباعیات " علاقه مند به شعر شده بود و بشاعران پری رفالایت علاقه مند شده بود بعداً تحت تاثیر جریانات دیگر قرار گرفت. او تحت تاثیر سمبولیست های فرانسه، بودلر و لافورگ قرار گرفت و در سال 1910 پس از گرفتن درجه فوق لیسانس از هاروارد بمدت یک سال برای فرصت مطالعاتی بفرانسه رفت، و بگفته خودش تمام این مدت تا بیست و دوسالگی خیام در او تاثیر داشت. در رشته سخنرانی هایی که الیوت در 1932-1933 در هاروارد ایراد کرد که بعداَ تحت عنوان "استفاده از شعر و استفاده از نقد ادبی" چاپ شد ، به نحوۀ تاثیر خیام بر روی خودش پرداخته نوشت: " بگمانم این دوره تا بیست و دو سالگی من ادامه یافت و این دورۀ همسان سازی وجذب شدیدی بود و سلیقۀ من چنان تغییر می یافت که گاهی انجام از آغاز خبر نداشت. مانند دوران اولیه بچگی ، جرات کرده می گویم که خیلی ها از آن زیاد پیشرفت نمی کنند: علاقه به شعر نیز می توانم بگویم که بیشتر مردم از آن پیشتر نمی روند، : سلیقه برای شعر نیزمانند اوایل علاقه به شعر نیز که بسیاری از مردم در مراحل بعدی زندگی نگه می دارند فقط خاطره ایست احساساتی از لذت های دوران جوانی، و شاید آمیخته با تمام احساسات دیگر عاطفی و پس اندیشانۀ های ما." در ضمن الیوت می گوید:" ما نباید شور و هیجانی که از تجربه شعری را در زمان جوانی و بلوغ احساس می کنیم با تجربۀ شدید شعری بطور کلی اشتباه کنیم." در ضمن اشاره به علاقه مندی خود به خیام می گوید که در این دوره زندگی یک شعر و یا آثار "یک شاعر" ممکنست "آگاهی جوان" ما را تحت تاثیر بگیرد و "برای مدتی کاملاَ آنرا در اختیار داشته باشد." چنین تجربه ای می تواند "خیلی شبیه تجربه های ما از عشق در جوانی باشد ، که ما بیش از آن شخص وجود برخی عوامل خارجی را در نظر می گیریم که چنان عواطف و تمایلات دل انگیز و رقیقی را در ما بوجد می آورند. اغلب نتیجه هم بیرون ریختن مقدار زیادی نوشته است که ما آنها را ممکنست "تقلیدها " بخوانیم ، بشر طی که از معنی این کلمه که بکار می بریم آگاه باشیم. این خواسته شاعر نیست اثر دیگری را طوطی وار تقلید بکند ، بلکه او گویی تحت تاثیر و تسخیر شده از طرف یک شاعراست که این کار را می کند. " Eliot, T. S. (Thomas Stearns),. The use of poetry and the use of criticism : studies in the relation of criticism to poetry in England , London : Faber and Faber, 1933, pp. 33-35. البته الیوت این سطور را مدتها بعد از این که از خیام دست کشیده و به مذهبی را که خیام ردش کرده بود روی آورده بود می نویسد. فصل پنجم : دو شاعر انگلیسی اوایل قرن بیستم بیزل بانتینگ بیزل بانتینگ (1900-1985) یکی از شعرای نسبتاً مشهور نیمه قرن بیستم انگلیس است، و چون در ایران زیاد شناخته شده نیست و ترجمه های خوب و شاعرانه ای از شعرای کلاسیک ایران کرده است، بگذارید اندکی زیاد تر از حد معمول دربارۀ زندگی او صحبت بکنیم. او در شهر کوچک استاکسود آن تاین Stockswood-on- Tyne ، اسکاتلند در خانواده ای متوسط الحال بدنیا آمد. خانواده بیزل از کویکر ها بودند که صلح طلبند و مخالف جنگ، در نتیجه هنگامی که بیزل در جنگ جهانی اول بر اساس اعتقادات مذهبی از رفتن به جبهه امتناع کرد مدت هیجده ماه او را به زندان انداختند. ارزا پاوند می نویسد: " فکر می کنم بیزل بانتینگ تنها کسی است که به عنوان مخالفت وجدانی با جنگ در زمان متارکه شش ماه در زندان بسر برده است." Victoria Forde, The Poetry of Basil Bunting, Bloodaxe Books, Glascow, Scotland, 1991, p. 19. وقتی که او را حبس کردند هیجده ساله بود و بگفته ارزا پاوند مدتی هم بعد از جنگ در زندان بود. پس از رهایی از زندان بانتینگ به لندن رفته و در دانشکده اقتصاد ثبت نام کرد، ولی اقتصاد چیزی نبود که با طبع ادبی او سازگار باشد، در نتیجه تحصیلات خودر ا نا تمام گذاشته و منشی یکی از وکلای مجلس عوام انگلیس می شود. در این وقت مسافرتی به ممالک اسکاندیناوی کرده و می خواست سفری به روسیه برود که موفق نمی شود. در سال 1932 بیزل را در پاریس می یابیم که بعنوان کارگر راهسازی کار می کند و در این جاست که با ارزا پاوند و بعد ها با ارنست همینگوی آشنا می شود. فعالیت ادبی بیزل از مدرسه کویکر ها که تمام تحصیلاتش را در آنجا کرده بود شروع می شود. روزی در کتابخانه مدرسه نسخه ای از برگ های علف والت ویتمن را پیدا می کند و چنان تحت تاثیر شعر آهنگین او قرار می گیرد که مقاله ای درباره ویتمن می نویسد، و این مقاله بر خلاف انتظار معلمین بیزل بانتیگ برنده جایزه بزرگی می شود. از همان زمان شروع به نوشتن شعر می کند و اشعارش در مجلات مختلف چاپ می شود. در اوایل دهه بیست پس از مدتی اقامت در برلن و عمدتاً پاریس به شهرراپالو Rapallo در ساحل مدیترانه و در فاصله کمی از جنوا رفته و به گروه شاعران و هنرمندانی که در آنجا گرد آمده بودند می پیوندد. نامدار ترین شاعران این گروه یتیس، ارزا پاوند، و کارلس ویلیام کارلوس بودند. بیزل مدتی هم در لندن بسر برد و به گروه مشهور بلومزبری پیوست که تی. ای. الیوت و دی. اچ. لارنس جزوء آن بودند. یکی از دوستان گروه راپالو شاعر و منقدی آمریکایی بنام لویس ژوکفسکی بود، که بعد ها آثار زیادی چاپ کرد و تا آخر عمر دوست و همدم او باقی ماند. ژوکفسکی و پاوند دو نفری بودند که از لحاظ شعری تاثیری بسزا و مشخص بروی بیزل بانتینگ داشتند. بیزل بانتینگ مقالات ادبی ی می نوشت و نقد شعر و موسیقی می کرد ، ولی چنان شهرتی نداشت که بتواند از بابت آنها پولی خوبی بگیرد و بتواند امرار معاش بکند. درنتیجه همیشه هشتش گرو نه اش بود و کارهای مختلفی می کرد. انتشار "گزیده فعال اشعار" توسط ارزا پاوند در سال 1933 واقعه مهمی برای بیزل بود، چون نه تنها آنرا ارزا پاوند به او تقدیم کرده بود بلکه بسیاری از اشعارش را نیز در آنجا آورده بود. چند سال پیش از این بانتینگ ارزا پاوند را با شعر فارسی آشنا ساخته بود، و چون پاوند می خواست اشعار شاهنامه را برای او بخواند، او بطور جدی شروع به مطالعه فارسی کرده بود، و بخاطر علاقه خاصی که به شاهنامه داشت اسم دختر دومش را رودابه و پسرش را رستم گذاشته بود. چند سال پیشتر بیزل یک کتاب درب و داغون "قصه های شرقی" را بفارسی در جنوا پیدا کرده و شروع بیاد گرفتن فارسی کرده بود. بعداً همراه ارزا پاوند و زنش دروتی پاوند شروع به خواندن شاهنامه از روی ترجمه فرانسه ژول مول کرده بود. آنها بحدی به داستان های شاهنامه علاقمند شده بودند که می خواستند بیزل بطور جدی فارسی یاد گرفته برایشان شاهنامه بخواند. در همین رابطه فرهنگ گرانبهای ولررز Vullers برایش خریده و زنش بانتینگ ماریان نسخه ای از فرهنگ فارسی اشتاین گاس را از نیویورک برایش آورده بود. سال های پیش از جنگ جهانی دوم بیشتر در اسپانیا و پرتغال گذشت و مدتی هم بانتینگ و خانواده اش در جزایر قناری زندگی کردند. در سال 1936 در آغاز جنگ های داخلی اسپانیا بود که بانتینگ بخاطر طرفداری از مخالفین و ترس از دستگیری از طرف دولت فرانکو عازم انگلستان شد و مدتی هم در مدرسه دریانوردی نیو کاسل اسم نویسی کرد به این امید که دیپلم دریانوردی بگیرد و در کشتی های تجاری کاری پیدا کند. در تمام مدت بانتینگ هم مقالات ادبی و هم برای مجلات معتبر می نوشت. در سال 1936 او چهار نقد کتاب و شعر "پسران فریدون" ، که بر گرفته از شاهنامه بود، برای چاپ در مجله کرایتریون The Criterion به تی . اس. الیوت فرستاد که سردبیر این نشریه بسیار معتبر بود. ولی الیوت فقط دو نقد کتاب را بعد از مدتی چاپ کرد. بانتینگ با وجود این که الیوت راسالها بود می شناخت هرگز از او کمکی ندید. از آوریل 1938 تا آغاز جنگ در سپتامبر 1939 بانتینگ شغل ناخدایی یک کشتی دو دگله Schooner را بدست آورد و چند سفر به نیویورک و لوس آنجلس کرد، و درست بر عکس جنگ جهانی اول داوطلب شرکت در جنگ شد ، و با عجله از کالیفرنیا به لندن برگشت. برای مدتی اوتعلیم هوانوردی دید و مامور پرواز در بالون و حفظ کشتی ها از این طریق شد، که کار خطرناکی بود، و مدتی هم در ایتالیا و در جبهه سیسلی جنگید، و در این زمان بود که داوطلب شد به ایران برود . او با وجود این که اصلا فارسی صحبت نکرده بود در تقاضا نامه اش نوشت که "فارسی بسیار قدیم و کلاسیک را می داند " و بعنوان مترجم یک واحد نظامی به ایران رفت . بگفته خود بانتینگ "فارسی زبان آسانی است" و صحبت کردن با لر ها و بختیاری ها برای او آسان تر از صحبت کردن با تهرانی ها بود چون " آنها فارسی قدیم تری را بکار می بردند." خودش می گوید که " واحد من رشک همه واحد ها شده بود. بختیاری ها رسم میهمان نوازی را چنان که رسم است بجای می آوردند و از ما با چپق و قلیان ، شیرینی و مشروب و پلو پذیرایی می کردند ، و در گرمای وحشتناک خوزستان ، مردی بادبزن بدست مرا مرتب باد می زد." خاطرات 9 مه 1940 کار مترجمی در ایران طولی نکشید و بانتینگ برای ماموریت های جنگی به شمال افریقا رفت و مدتی در قاهره سرکرده یک اسکادران هوایی شد. بعداً به انگلیس برگشته منتظرخبری از ماموریت دوباره در ایران شد. در سال 1945 بود که شغل معاونت کنسولی در اصفهان درست شد و بانتینگ در نامه ای به دوستی نوشت: "... حس تنوع من در این جنگ کاملاً ارضاع شده است، و تقریباً در هر جبهه بدرد بخوری که بوده ، بجز دونکرک، تجربه آموخته ام. از مقام افسر هوایی درجه اول به سرکردگی اسکادران هوایی (که معادل درجه سرگردی است) رسیده ام، و جاهای بسیاری را که در غیر این صورت نمی توانستم ببینم دیده ام. ملوان ، مامور بالون ، مشق دهنده سربازان، مترجم، کارفرما ، راننده کامیون در صحرا شده و افسر اطلاعات برای یک اسکادران هواپیما های جنگی، و مامورگزارش امور قبایل شده و حالا هم کنسول در شهری شده ام که کم و بیش نقطه حساسی است. شغل معاونت کنسولی در اصفهان مدت زیادی ادامه نداشت، و یک سال بعد بانتینگ را در قاهره می یابیم که با تحسر به ژکوفسکی می نویسد:" در کشور ما دیگر احتیاجی به آنچه در غرب آسیا—بین اردن و هند و یا بین حضرالموت و اوکراین می گذرد ندارند و زیاد اهمیت هم نمی دهند. دیگر روزهای خوش من ، مسافرت در میان ایلات کوهستانی ، سفرهای طولانی سوار بر اسب، شکارها ، پذیرایی حاکمان محلی ، و کاکتل دیپلومات ها سر آمده است." در ضمن اضافه می کند که " بختیاری ها یادداشتی برای دولت انگلیس فرستاده خواهان بازگشت من هستند." ولی تحسر او زیاد موردی نداشت زیرا که در همان سال باز بعنوان مامور عالی اطلاعات در سفارت انگلیس دوباره روانه ایران گشت ، و به ژکوفسکی نوشت: "شغل جدید لازمه اش هشیاری و مردم داری مطلق بود" که می بایست از خودش نشان دهد. بانتینگ خوشحال بود از این که دوباره "در یکی از متمدن ترین ممالک دنیا و یکی از خوش آیند ترین جاها برای زندگی کردن" خواهد زیست. همان کتاب ص 49 ( 21 آوریل 1945) رابرت پین که در آن زمان در ایران بود در کتاب خویش "سفری به ایران" (1951) درباره دیدارش با بانتینگ نوشت: "مدتی در آبشار باغ یک شاعر انگلیسی، و در استخر شنای او با کاشی های سرخش که از شمیران فاصله چندانی نداشت، و پر بود از گل های سرخ پژمرده، شنا کردم. دوست شاعر ما عشقی پرشور به ایران دارد، و شاعران آن را بطرزی عالی ترجمه کرده است. او بسیاری از لهجه های ایرانی را می داند، و وقتی که در باغ خود در کنار کتابها و پیپ هایش هست، و همسر ظریفانه زیبای ارمنی اش در کنار اوست ، دنیا و بلند پروازی های خود را به هیچ می انگارد. ... شاعر ما بخاطر حکمت قضاوت های سیاسی اش شهرت دارد و بهترین اشعار روزگار ما را سروده است، هرچند که بندرت آنها را چاپ کرده است. می گویند او دست تنها آتش انقلابی را که بدست آلمانی ها در میان بختیاری ها روشن شده بود خاموش ساخته است، و شاید هم باعث شده است که مسیر جنک عوض شود.. من وقتی که در چین بودم درباره او شنیده بودم و ارزا پاوند درباره اش گفته بود: " اگر جوان بودم تنها بخاطر دیدن او به تهران می رفتم." Robert Payne, Journey to Persia, 1951, p. "همسر ظریفانه زیبای" او سیما آدالایان بود که بانتینگ در 2 دسامبر 1948 با او ازدواج کرده بود، و ارزا پاوند در این زمان نمی توانست با بانتینگ رابطه داشته باشد ، چون بعد از جنگ بخاطر سخنرانی هایش از رادیو رُم و طرفداری از موسولینی و متحدین از طرف پاتیزان ها دستگیر شده به مقامات آمریکایی تحویل داده شده بود. آمریکایی ها او را مدت شش ماه در اردوگاهی نزدیک پیزا در قفصی در هوای آزاد نگاه داشته بودند و چون مریض شده بود به بیمارستان نظامی برده بودند. البته بعداً او را به آمریکا می بردند که بجرم خیانت محاکمه شود، ولی چون از لحاظ روانی تشخیص داده شده بود قابل محاکمه نیست، او را بمدت 12 سال بیک بیمارستان روانی انداختند. در سال 1958 بود که بالاخره دوران بازداشت پاوند در بیمارستان روانی بسر آمد و اجازه یافت که به ایتالیا بر گردد. جالب این که "سرودهای پیزا" Pisan Cantos (1946), Bollingen Prize ، که در بازداشتگاه پیزا شروع شده بود در بیمارستانی روانی به پایان رسید و در 1946 جایزه بزرگ بولینگن را دریافت داشت . بانتینگ از لحاظ سیاسی با پاوند توافقی نداشت ولی از لحاظ شعر و شاعری همیشه پیرو و مرید او باقی ماند. چهار سال پس از این تاریخ بود که ناشر مهمی در گالونستون تکزاس مجموعه اشعار بانتینگ را با مقدمه مفصلی چاپ کرد. این برای بانتینگ موفقیت بزرگی بود، ولی بعلت عدم تمایل تی . اس . الیویت فیبر اند فیبر، ناشر بزرگ انگلیسی، آن را در انگلستان چاپ نکرد. این گویا بیشتر بخاطر مقدمه "اشعار 1950" بود که بانتینگ در آن از بعضی از شاعران انگلیسی انتقاد کرده بود. بعد از شغل معاونت کنسولی در اصفهان بانتینگ مدتی بعنوان خبرنگار روزنامه "تایمز" در ایران کار کرد، ولی این کار هم در آوریل 1950 بپایان رسید. بانتینگ با همسر ایرانی اش که تازه پسری زایید بود به انگلیس برگشت، و مدتی کوتاه خبرنگار روزنامه " پژواک شمالی" Northern Echo درایتالیا شد. در این وقت بود که دیداری هم از راپالو کرد که از دوستان قدیم یکی دونفر بیشتر نمانده بود. مخصوصاً محبوس بودن ارزا پاوند خیلی او را ناراحت می کرد. در اکتبر 1950 بود که بانتینگ دوباره خبرنگار "تایمز" در ایران شد. زمستان این سال در بحبوبه ملی شدن نفت برای خبرنگاران خارجی و خاصه انگلیسی روزگار سختی بود. بگفته بانتینگ یک بار دو نفر برای ارعاب او بسراغش آمده بودند و زنش آنها را از سر وا کرده بود. یک بار دیگر هنگامی که او در هتل ریتز تهران بود عده ای جمع شده و فریاد می زدند " مرگ بر بانتینگ!" می نویسد :" فکر کردم اینها که مرا ندیده اند چطور است من هم رفته همراه آنها داد بزنم." در نتیجه از هتل بیرون رفته همراه جمعیت داد می زند :" مرگ بر بانتینگ!" بالاخره در آوریل 1952 بخاطر این که او سابقاً معاون کنسول بود، فارسی می دانست و زن ایرانی داشت، و بیشتر بخاطر این که نمی خواست در اخباری که می دهد دخل و تصرفی بکند، دولت مصدق او را اخراج کرد. باز بانتینگ بیکار ماند. از قرار معلوم اکثر گزارش های بانتینگ واقع بینانه و خیر خواهانه بودند. در نامه ای به ژکوفسکی می نویسد: "سردبیر تایمز نوشته است که تمام گزارش ها بیش از حد دقیق، منصفانه و مطابق حقیقت بودند. ( و من) قضاوتی صحیح در حق امور ایران و دلبستگی عمیقی نسبت بمردم آن داشتم و زندگی ام را صرف آن کشور کردم در یک وقت دیگر مرا "بهترین دوست ایران در غرب خواندند. بخاطر همین هم بچه های من باید گرسنه بمانند و خودم را هم نمی گذارند در جایی دیگر نظری درست ارائه دهم. این هفته نمی توانیم پول قصاب را بدهیم. (نامه به ژکوفسکی 18 جون 1953). بخاطر نداشتن تحصیلات دانشگاهی بانتینگ نه می توانست بعنوان شرقشناس در جایی استخدام شود و نه بخاطر مقررات وزارت امور خارجه می توانست از تجربه دیپلماتیک خود در کاری استفاده بکند ، و عاقبت در نشریه "منچستر گاردین" شغلی نیمه وقت پیدا کرد. در اکتبر همین سال بود که دخترش رودابه از آمریکا زنگ زده خبر وحشتناکی را به او داد. پسر پانزده ساله اش رستم فلج اطفال گرفته و فوت کرده بود. این برای بانتینگ ضربه وحشتناکی بود و قطعه "شعری برای رستم" نتیجه این واقعه است ، که یکی از شخصی ترین و با احساس ترین اشعار اوست. در همین زمان بود که بانتینگ شغلی بعنوان معاون سردبیر روزنامه "ایونیگ کرونیکل" در نیوکاسل پیدا کرد و بیشتر مسئول مقالات اقتصادی بود. با وجود این اصلاً کار را دوست نداشت و تمام وقت او را می گرفت از روی ناچاری مدت بیش از ده سال به این کار ادامه داد. در سال 1963 بود که در اثر مساعی دو دوست شاعر ش یعنی ژوکوفسکی و توماس پیکارد، که تازه بادومی آشنا شده بود، کم کم اشعار بانتینگ شهرت یافت. شعر مشهور او بنام "غنایم" The Spoils بگفته خود بانتینگ عنوان شعر از سوره الانفال ( یَسلونک عَن الانفال قُل اَلانفالِ لله و الرسول) گرفته شده است. ، که عنوان آن از سوره الانفال گرفته شده است، ، در سال 1963 توسط پیکارد نشر یافت. یک سال بعد بود که مشهورترین شعر او بنام "بریگ فلَتس" Briggflatts نوشته شد ، که در واقع زندگی خود شاعر است از دیدی شاعرانه در محیط و سرزمین آبا و اجدادی او نوثمبرلند Northumberland که ایالتی است بین انگستان و اسکاتلند می گذرد. در سال 1968 مجموعه اشعار او چاپ شد و ده سال بعد انتشارات دانشگاه آکسفورد تمامی اشعار او را به طبع رسانید. بیست سال آخر زندگی بانتینگ به سخنرانی ها و شعر خوانی ها در انگلیس و آمریکا گذشت، و در ضمن نشر آثار خود مجموعه اشعار چند تن از شاعران همعصر خود را نیز چاپ کرد. یک بار در یک مصاحبه تلویزیونی از او پرسیدند آیا می ترسید که اصلاً اشعار او ناشناخته بماند؟ بانتینگ با خونسردی جواب داده بود : " من کاملاً مطمئن بودم که روزی اشعار من شهرت خواهند یافت. اگر عملاً هم خواننده ای زیادی نداشته باشید، و لی خوانندگان شما کسانی چون ییتیس، پاوند، الیوت و کارلوس ویلیامز باشند، خاطر جمع باشید که دیر یا زود روزی شهرت خواهید یافت" “Measure of Words” with Basil Bunting in Tynne Tees TV, 21 July 1983 and 21 April 1985.. دربارۀ زندگی بانتینگ بیش از حد صحبت کردیم اکنون باید به شرح شعر "غنایم" و ترجمه های او از فارسی بپردازیم. او بطور کلی اشعار خود را به سه نوع تقسیم کرده است: (Ode ) که بیشتر شبیه "سونت" است،و (Sonata) که همان "سونات" موسیقی است وبخاطررابطه نزدیکی که شعر او با موسیقی دارد این کلمه را انتخاب کرده است.بانتینگ ترجمه های خود را (Overdraft) یا "پیش نویس" نامیده است که شرح آنها خواهد آمد. "بریگ فلتس" و "غنایم" جزوء "سونات" های او هستند و هردو از زندگی خود او گرفته شده اند و حرکت هایی موسیقی وار دارند. "غنایم" سه بخش دارد و بخش میانی آن دربارۀ زندگی او در ایران است. بانتینگ در این شعر نظرات مختلف شرق و غرب را نسبت به زندگی و مرگ مورد بحث قرار می دهد. تاکید او بیشتر روی نظر جامعۀ شرقی است که می گوید "تمامیتی" دارد که جوامع غربی فاقد آنست. در ضمن نظرات متفاوتی که هریک از این دو دیدگاه دارند آورده شده اند. بانتینگ در بخش اول گفتگوی چهار نفر را می آورد که پسران "شم" پسر نوح هستند و بطور کلی زندگی را بصورت سفری می گیرند برای رسیدن به جنت و یا "زاین". اولین این چهار نفر "آشور" نام دارد و مامور مالیات است و عاقبت هم شغل سربازی را بر می گزیند. نظرات او در مقابل نظرات کسانی که با او طرف معامله هستند قرار می گیرند، و دیدگاه های سه نفر دیگر نیز بهمین ترتیب داده می شوند. نظر شرقی نسبت به زندگی بعنوان یک سفر با مرگ مرحلۀ پایانی و اجتناب ناپذیر آن از دیدگاه هر دسته و برداشت هر دسته از لذاید جسمانی بعنوان بخشی معمولی از زندگی در تابلو های ظریف تصویر می شوند. رنگ ها و تجانس آهنگی کلمات در شعربانتینگ نقش عمده دارند. شخصیت سوم که یک عرب بدوی است هنگام وصف اردوگاه کاروان بیت اول معّلقۀ مشهور عمروالقیس را می خواند و بانتینگ وصف چادرها را زیر نور نقره فام ماه بر "گسترۀ شن های زرین و رنگ پریده صحرای عربستان "از قصیدۀ منوچهری می گیرد. تنها وصف مناظر شرقی نیست که بانتینگ ازروی دیده ها و تجربیات خود تصویر می کند بلکه از لحاظ افکارو اسلوب شعری نیزاز ادبیات ،تاریخ و فرهنگ خاور میانه و خاصه ایران الهام می گیرد .هرچند که می گوید شعراو "بیشتر از معلومات ادبی بر کلمات و صور خیال متکی است" ولی تعداد اسامی فارسی مخصوصاَ در بخش دوم "غنایم" بحدی زیاد است که حاشیه کلی ایکه درباره آنها نوشته است کافی نیست. از ابن سینا، نظام الملک، خیام، ملک شاه، تاج الملک گرفته تا برنامۀ صبحگاهی شیر خدا و یا قصه گویی صبحی و آواز تاج اصفهانی . بخش دوم هم از لحاظ تکنیک شعری و هم از لحاظ فضای آن با بخش اول فرق دارد. در اینجا شخصیت خاصی صحبت نمی کند فقط خود شاعر است که راوی است و تصویری غنی و پرنقش و نگار ازآفریده های هنری و ادبی این گروه شرقی را می دهد که عمدة ایرانی هستند، و هم دید آنها نسبت به زندگی و هم آنچه می سازند و یا بدست می آورند با دستۀ اول فرق دارد. در اینجا گفتگو از آفریدن زیبایی است و گویی هدف زندگی اینست: From Hajji Mosavvor’s trembling wrist grace of tree and beast shines on ivory in eloquent line. Flute, shade dimples under chenars breath of Naystani chases and traces as a pair of gods might dogde and tag between stars. Taj is to sing, Taj, when tar and drum come to their silence, slow, clear, rich, as though he had cadence and phrase from Hafez. Nothing that was is, but Moluk-e-Zarrabi draws her voice from a well deeper than history. از دست لرزان حاجی مصّور لطافت درخت و حیوان با خطوطی شیوا بر روی عاج می درخشد. صدای نی سایه بر چهره زمین زیر چنارها چال انداخته است صدای نیستانی می گریزد و باز می گردد چون دو خدا که در میان ستارگان همدیگر را دنبال کنند. تاج قرارست بخواند، تاج، هنگامی که تار و ضرب خاموش شوند صدایش آرام، صاف و پرطنین بر می خیزد گویی آهنگینی ووزن شعر را ازحافظ دارد. هیچ چیزی نبوده است و نیست چون ملوک ضرابی صدایش را گویی از چاهی می کشد که عمیق تر ازتاریخ است. در نامه های خود به ژکوفسکی بانتینگ بدقت شرح تجربیات خود در ایران را می دهد که یاد داشتهای او را بر "غنایم" تکمیل می کند. مثلاً می گوید که "میر مصوّر بزرگترین مینیاتوریست معاصر ایران دچار نوعی مرض پارکینسون شده است." یا می نویسد که یک روز از هتلی پر از جمعیت در شیراز فرار می کند و به باغی بسیار زیبا با چنار های تنومند پناه می برد که "سایه ها بر روی زمین می رقصیدند" و نیستانی ماهرترین نی نواز ایران نی اش در آورد ه چند ساعتی او را مسحور می کند. همین طور هم دربارۀ ملوک ضرابی، برنامه های رادیویی شیر خدا و صبحی مهتدی صحبت می کند. تنها ایران معاصر مورد نظر بانتینگ نیست بلکه با استفاده از معلومات وسیع خویش از ادبیات و تاریخ ایران دورۀ سلجوقیان را بعنوان نمونه ای از تاریخ فرهنگی ایران می گیرد و تصویری ازبرداشت آنان و جانشینان فرهنگی آنان از مرگ وزندگی می کشد. این بخش با وصفی از مسجد جامع اصفهان آغاز می شود که " نمونه خوبیست از آثاردوره سلجوقی تا اوایل صفوی" و این که این گروه چگونه زندگی خود را صرف ساختن چنان بنا های ماندگار و اعجاب آمیزی کردند. از لحاظ معماری اسلامی این مسجد دارای اهمیت خاصی است و در آن مسئله نهادن گنبدی گرد بر اساسی مربع شکل حل شده و" معجزه ایست در معماری." بانتینگ با مهارت اصطلاحات معماری را هنگام وصف ساختن مسجد جامع- گنبدی که نظام الملک در ضلع جنوبی ساخته است، شبستانی که رقیبش تاج الملک بنا کرده است، و یا مقایسه ایوان با طاق گوتیک- بکار می برد، و در ضمن به معماری غرب، و همچنین به دیدگاه غرب نظر دارد و اغلب با جناسی لطیف این دو دیدگاه را مقایسه می کند. مثلاَ دو کلمه ( capital) و (base) که به معنی سر ستون و کنده کاری روی آن واساس یا ستون هستند را بکار می برد و می گوید سلجوقیان بدان دو توجهی نداشتند. در عین حال همین دو کلمه بمعنی "سرمایه" و "اساس اندوخته " است که در تمدن مادی غرب اساس همه چیز است. یا می گوید : سلجوقیان روی به زوال نهادند، اما با روحیه از میان رفتند و"با تمام اینها، هم از مبالغه کاری رومیان اجتناب کردند و مغز سربی مصر را هم نپذیرفتند" که اشاره ایست به سبک معماری رومی و مصری در مقایسه معماری ایرانی . بانتینگ حس تحسین زیادی نسبت به عظمت و معماری اهرام ندارد ، و می گوید "مصریان اهرام را برای ترساندن مرگ ساختند." بانتینگ معماری ایران را نمونه ای از پیروزی ایرانیان می انگارد که پر از لطف، زیبایی و نور است، و گویی هر کاشی و یا ستون آن زنده است. شعر نیز در زندگی ایرانیان اهمیت خاصی دارد و بانتینگ به مجالس شعر خوانی "بر روی ایوان کنار استخر با وافور، ودکا و چای " اشاره می کند که " از سعدی و عنصری می خواندند. او خیام را در رابطه با ملکشاه و بر پا ساختن گنبدی در وارمین ذکر می کند. منتهی "ملکشاه او را حسابگر بهتری از صاحب قرآن" می یابد ، که ممکنست اشاره ای تنظیم تاریخ جلالی باشد که از تاریخ هجری بهتر است و یا عقاید لاادریه و دم غنیمت شمری خیام باشد که به زندگی این دنیا اهمیت خاصی می دهد. او برای نشان دادن مخالفت قشریون با خیام به داستان آن رباعی ساختگی مربوط به تناسخ منسوب به خیام (ص 188) اشاره می کند و مدّرسی در دانشگاه او را "خر لگام گسیخته" می خواند. در بخش سوم "غنایم" شاعر عرب ایرانی الاصل بشّار ابن بُرد مانند خیام شک می کند "به عقب بر می گردد ، حدس می زند از کجا آمده ایم ، ومی اندیشد به کجا خواهیم رفت." بانتینگ جدا افتادن شرق و غرب از هم را فاجعه ای بزرگ می داند و بیشتر قشری گرایی دینی را هر دو طرف را در این میان مسئول می داند. در مورد مسیحیت می گوید "آنها از خداون بعنوان تازیانه ای برای راندن مردم استفاده کردند." در بخش سوم "غنایم" شاعر به خاور میانه و شمال افریقا در زمان جنگ بر می گردد و صحنه هایی سور رئالی از جنگ و ویرانی، سرگشتگی و آوارگی را تصویر می کند. او از تجربه سفر خود در شمال افریقا در سالهای پایانی جنگ استفاده می کند و در جمله ای که هفده خط است شرح ویرانی شهرها و سرگشتگی و درماندگی اهالی را می دهد و پس از شرح گورستانی از زمان رومیان در لیبی متوجه غرب می شود و شرح بمباران گلاسکو را می دهد . او بیشتر علت این فاجعه را مادیگرایی و سود جویی بی مهابای غرب می داند. اکنون باید اندکی هم به ترجمه های او بپردازیم زیرا که ترجمه های او از فارسی، لاتینی ، چینی و ژاپونی قسمت قابل توجهی از آثار او را تشکیل می دهند و بعلاوه خود او می گوید "هرچه از هنر شاعری آموخته ام از شاعرانی بوده است که سالهاست مرده اند و اسامی آنها هم معلوم است." او در واقع تحت تاثیر ارزا پاند بود که به ترجمه شعری روی آورد، و مسئلۀ ترجمه را بارها و بارها با پاند، الیوت، ژکوفسکی و دیگر دوستانش بحث می کند. پاند معتقد بود که در ترجمۀ شعر اول باید زبان واقعی و معمولی انگلیسی باشد. البته منظور زبان عامیانه نیست بلکه زبان ادبی محاوره ایست. در ثانی وفاداری به اصل هم از لحاظ معنی و هم از لحاظ "آتمسفر" یا به اصطلاح "فضای" شعرو آهنگینی و روانی جملات بیشتر مدّ نظر است تا تحت الفظی بودن. از نامۀ عزرا پاوند به دوستش رواس مورخ آوریل 1935 به نقل از مقالۀ ویکتوریا فورد در کتاب زیر: “Translations and adaptations of Basil Bunting” by Sister Victoria Marie Forde in Basil Bunting”Man and Poet, ed. Caroll F. Tercell, University of Maine, 1981, p. 302. خود بانتینگ با این روش ترجمه کاملاَ موافق بود و در مقاله ای که دراین باره می نویسد روش های ترجمه های چوسر و درایدن را از لاتینی مقایسه می کند، و از درایدن نقل قولی می آورد که "بعضی از ترجمه ها آثاری هستند که بر پای خود می ایستند، آثاری هستند در زبان خودشان برابر اصلشان هستند و لزومی ندارد که بر اهمیت اصلشان تکیه کنند، خودشان ادعای استقلال می کنند و مسئولیتی را می پذیرند که از دوام اصلشان جدانیست." بانتینگ علاوه می کند که او بجای جمله به جمله ترجمه کردن روش چوسر را قبول دارد که کل شعر را درنظر دارد وعلاوه می کند "ما باید از ترجمه هایی بحث کنیم که باقی میمانند و در ادبیات اثر می گذارند." از این نقطۀ نظرترجمه های فیتز جرالد و ارزا پاند قابل بحث می داند و روی مزایا و خصوصیات روش هر یک از این دو مفصلاَ توضیح می دهد. او یک "زبان محاوره ای " را ترجیح میدهد ولی زبان محاوره ای که در ضمن تسلسل فکری هم داشته باشد. بانتینگ معتقد است که این جنبۀ فتیز جرالد بر پاند می چربد. باز به گفته بانتینگ "ادراک و فهمی که برای همه آشناست" بهتر است از "وضوح فرهنگستانی." فاما این که دست کاری اصل شعر درست نیست بانتینگ می گوید "وقتی که هدف ما نوشتن یک شعر انگلیسی است و نه بیان و توضیح یک شعر خارجی این مسئله مطرح نیست: و بنظر می رسد که بین این دو راه راهی وسطی را نمی شود در پیش گرفت." Criterion,XV (July,1936),pp 715-716. بانتینگ مرید ازرا پاند بودو او مقدمه ای بر "مجموعه اشعار"ش Basil Bunting, Colleted Poems, (London: Fulcrum Press, 1968). نوشت. از لحاظ ایجاز کلام،موسیقی و بکار بردن با مهارت کلمات او شباهت زیادی به پاند دارد ، و تأثیر بانتینگ در شعر مدرن انگلیسی قابل ذکر است. ترجمه و تقلید های او از شعر فارسی نسبتاَ زیاد هستند ولی فکر می کنم همه آنها از مجلات مختلف جمع آوری نشده اند. او را می توان با آرثوروالی Arthur Waley دوست دیگر ازرا پاند که با ترجمه بسیار زیبای آثار چینی وژاپونی انقلابی در معرفی آن کلاسیک ها در انگلیسی بوجود آورد،مقایسه کرد. از ترجمه های مشهور او قصیده رودکی " مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود" ، شعر فردوسی درمورد پیری وچند غزل حافظ را می توان نامبرد. در اینجا من بعنوان نمونه یک رباعی رودکی را می اورم که بانتینگ بصورت شعر مدرن ترجمه کرده است. البته باید گفت که در ترجمه های دیگر بانتینگ بیشترصورت و فورم شعر فارسی را نگه می دارد. یک نمونه از ترجمۀ بانتینگ رباعی زیر از رودکی است که با زیبایی تمام ترجمه کرده است و مثال خوبی می تواند باشد از آنچه بعضی از منتقدین "ترجمه خلاّقه "(creative translation ) نامیده اند: آمد بر من ، که ؟ یار، کی ؟ وقت سحر ترسنده ز که؟ ز خصم ، خصمش که؟ پدر دادمش دوبوسه،بر کجــــا؟ بر لب تـــر لب بُد؟ نه ، چه بُد؟ عقیق، چون بُد؟ چوشکر Came to me--- Who? She. When? In the dawn, afraid. What of? Her father’s. Confide! I kissed her twice. Where? On her moist mouth. Mouth? No. What then? Cornelian. How was it? Sweet. Collected Poems, p. 144. همین رباعی را دیک دیویس در مجموعه ترجمه هایی که از رباعیات فارسی در 1997 منتشر کرد آورده است و آنرا از عنصری می داند Dick Davis, Borrowed Ware:Medieval Persian Epigrams, Washington, D.C., Mage 1997. P.?. مقایسۀ این دو ترجمه جالب است: Who came to me? She did. And when? At dawn. Afraid of whom? An enemy. Who is…? Her father. I kissed her twice. Where? On the lips. The lips? Say rubies rather. And they were? As sweet as sugar. در وهله اول فورم دو ترجمه متفاوت است. در حالی که شعر بانتینگ چون آبشار فرو می ریزد شعر دیویس چون چشمه ساری روانست. خود دیویس هم در مقدمه کتابش می گوید که فرق ترجمه های او با ترجمه های بانتینگ در قالب شعری است. ترجمه بانتینگ شعر آزاد است و ترجمۀ دیویس مصرع پنج ضربیست (pentameter)، که فورمیست سنتی. ضرب آهنگ این دو نیز متفاوت است : اولی سریع و فشرده است ، و دومی به آرامی حرکت می کند هرچند که تمام مکالمه در چهار مصرع جای می گیرد. زبان این دو هم متفاوت است.توجه می کنید که در اصل کلمۀ (confide ) نیست و بانتینگ با افزودن آن که به معنی "سّر خود را بکسی گفتن" است و این که شاعراز معشوقش می خواهد راز خود را بگوید و آوردن علامت تاکید به فضای شعر هیجان بیشتری داده است. ترجمۀ دیویس هم زیباست، ولی انتخاب کلمات و نحوه آوردن آنها گیرایی ویژه ای به ترجمۀ بانتینگ می بخشد. مثلاً (carnelian) بجای عقیق هم دقیق تر و هم رساتر است از (rubies). بانتینگ در اکثر موارد آزادی بیشتری در ترجمه شعر دارد و هدف او بیشتر رساندن فضای شعر است . مثلاَ در شعر زیر از سعدی بانتینگ "چشم پر خون" را ترجمه نمی کند و می گوید "این نامه را می نویسم درحالی که اشکم با مرکب در می آمیزد." بنظر میرسد که او این اغراق شاعرانه را مطابق ذهنیت خواننده انگلیسی زیاده از حد مبالغه آمیز یافته است: من این نامه که اکنون می نویسم به آب چـــشم پـــر خون می‌نویسم ازین در بـــر نوشتم نـــامه لیکن نه آن ســوزست کاکنون می‌نویسم به عـــذرا درد وامـــق می‌نمــایم به لیـــلی حــــال مجنون می‌نویسم نـــگارا قصهٔ خود را به خـــدمت نـــمی‌دانم که تا چون می‌نویســـم تو بپذیر، ارچه من عذری نیارم تو خوش خوان، گرچه من دون می‌نویسم This I write, mix ink with tears, And have written of grief before, but never so grievously, To tell Azra Vamiq’s pain, To tell Laila Majnun’s plight, To tell you my own Unfinished story. Take it. Seek no no excuse. How sweetly you will sing what I so sadly write. Basil Bunting, The Complete Poems,Oxford University Press, 1994, p. 141. در ترجمۀ این شعر- که زیاد هم شعر با محتوایی نیست - زبان بانتینگ فوق العاده موجز و رساست ولی فورم اصلی شعر را از لحاظ قافیه و ردیف رعایت نمی کند. اصولاً بانتینگ حتی در غزل و قصیده نیز رعایت فورم و قافیه را نمی کند. ترجمه های او بشعر آزاد است و بصورت های مختلف چون قافیه داخلی، تجانس آوایی، قرینه سازی ریتم شاعرانه مصرع ها را حفظ می کند. در اغلب موارد که فکر می کند بعضی از قسمت های یک شعر بخصوص برای خواننده انگلیسی زبان زیاد جالب نیست آنها را حذف میکند. مثلاً قصیده زیر از منوچهری، که خیلی مورد علاقۀ بانتینگ بود، سی و شش بیت دارد، و او فقط ابیات 1 تا 12 را ترجمه کرده است. پس از بیت دوازدهم منوچهری به مدح ممدوح می پردازد که برای خواننده خارجی ممکنست زیاد جالب نباشد. مصرع دوم بیت دوازدهم که گریزیست به مدح ممدوح ، یعنی (سلطان مسعود) نیز عوض شده است تا تمامیتی به ترجمه داده شود: ابر آذاری چــــمنها را پر از حورا کند باغ پر گلبن کند، گلبن پر از دیبا کند گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش گوهر حمرا کـــسی از لؤلؤ بیضا کند کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند باغ چون صنعا کند چون روی زی صحرا کند نالهٔ بلبل سحرگاهان و بــــــاد مشکبوی مـــــردم سرمست را کــــالیوه و شیدا کند گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس روز آن آمد که تائب رای زی صهبا کند من دژم گردم که با من دل دوتا کرده‌ست دوست خرم او باشد که با او دوست دل یکتا کند هر زمان جوری کند بر من به نو معشوق من راضیم راضی به هرچ آن لاله‌رخ با ما کند گر رخ من زرد کرد از عاشقی گو زرد کن زعفران قیمت فزون از لالهٔ حمرا کند ور همی‌چفته کند قد مرا گو چفته کن چفته باید چنگ تا در چنگ ترک آوا کند ور همی آتش فروزد در دل من، گو فروز شمع را چون برفروزی روشنی پیدا کند ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار نوبهاران آب بــــاران باغ را زیبا کند The thundercloud fills meadows with heavenly beauty, gardens with plants, embroiders plants with petals, distills from its own white pearls brilliant dyes, makes a Tibet of hills where its shadow falls, San‘a of our fields when it passes on to the desert. Wail of the morning nightingale, scent of the breeze, frenzy a man’s bewildered, drunken heart. Now is the season lovers shall pant awhile, now is the day sets hermits athirst for wine. Shall I sulk because my love has a double heart? Happy is he whose she is singlehearted! She has found me a new torment for every instant and I am, whatever she does, content, content. If she has bleached my cheek with her love, say: Bleach! Is not pale saffron prized above poppy red? If she has stooped my shoulders, say to them: Stoop! Must not a harp be bent when they string it to sing? If she has kindled fire in my heart, say: Kindle! Only the kindled candle sends forth light. If tears rain from my eyes, say: Let them rain Spring rains make fair gardens. And if then she has cast me into the shadow of exile, say: Those who seek fortune afar find it the first. Basil Bunting, Uncollected Poems, ed. Richard Caddel, Oxford University Press, 1991, p. 39. چنانچه می بینید بانتینگ پنج بیت اول را وصف بهار است و شکوفایی طبیعت از بقیه یعنی شکایت عاشق از معشوق جدا کرده است.او بعضی از صفات سنتی چون "حورا" و "لاله رخ" و یا اوصافی چون "لولوی حمرا" و یا "لولوی بیضا" را انداخته است و زبان او ساده تر و معمولی است و به فخامت زبان منوچهری نیست ، با این همه فضای اصلی شعر را تا حد زیادی در آورده است. باید در نظر داشت که زبان منوچهری زبان هزار سال پیش است و مشکل است معادلی برای آن در انگلیسی پیدا کرد که هم به زبان امروزی باشد و هم نشانه ای از خصوصیات قدیمی در آن باشد. او بعضی از کلمات را بصورت زیبایی آورده است. مثلاَ " دَژم بودن" از "دل دوتا کردن" معشوق و یا "خرم بودن" کسی که دوست با او "دل یکتا " کرده است چنین آورده است: Shall I sulk because my love has a double heart? Happy is he whose she is singlehearted! بانتینگ علاقه خاصی به شاعران سبک خراسانی داشت ، و از آن میان منوچهری و فردوسی شاعران محبوب او بودند. علاوه بر این که یاد گرفتن فارسی را در آغاز برای خواندن شاهنامه شروع کرده بود دربعضی از اشعار خود از فردوسی الهام گرفته است. مثلاً درشعر "بگذار بیاد آرند سمنگان را/ آن پل و برج و بارو را " سمنگان عشرتگاه رستم و تهمینه و زادگاه سهراب است ، و شاعر به ایام خوشی که "یک شب و یک ساعت "داشتند و "بخوشی خوردند و آرمیدند" اشاره می کند ، و سپس به تراژدی زندگی اشاره می کند و می گوید :"آنان از یاد آوردن آن یک شب و یک ساعت گریستند." بانتینگ قسمت های زیادی از شاهنامه را ترجمه کرده بود و امیدوار بود که لااقل چند داستان از آن را کامل کرده به چاپ برساند. پاند نیز بانتینگ را به ترجمۀ شاهنامه ترغیب می کرد و هردوی آنان مکاتبات زیادی با تی.اس. الیوت داشتند که ویراستار عمده شرکت نشر مشهور فیبر اند فیبر بود. متاسفانه از تمام ترجمه هایی که بانتینگ از شاهنامه کرده است فقط دو قطعۀ در دست است . یکی "پسران فریدون " است که در آن سرایرج را برای فریدون می آورند ، و درد پدر از مرگ فرزند را نشان می دهد . این ترجمه را اول تی.اس. الیوت در مجلۀ با نفوذ "کرایتریون" منتشر می کند، و پس از مرگ بانتینگ ناشر او آنرا جزوء مجموعۀ اشعار می سازد. خود او فقط قطعۀ مشهوری را که فردوسی بمناسبت شصت سالگی اش سروده است جزوء اشعارش گذاشته است و چند بیت اول آن چنین است: چو آمد به نزدیک ســر تیـغ شست مده می که از سال شد مرد مست بــــه جــای عــنانم عـصا داد سـال پراکنده شد مال و برگشت حــال کشــــیدن نــدانـــد ز دشـمــن عنان اگـــر پیش مــژگــانـش آید سنان همان دیده‌بان بــر ســر کـــوهســار نــبیند هــمــی لشکر بـــی شمـار پــــر از بـــرف شـد کـوهسار سیاه هــمــی لشـکر از شــاه بیند گناه ..... When the sword of sixty comes nigh his head Give a man no wine, for he is drunk with years. Age claps a stick in my bridle-hand: Substance spent, health broken, Forgotten the skill to swerve aside from the joust With the separated grazing my eyelashes. The sentinel perched on the hill top Cannot see the countless army he used to see there: The black summit’s deep in snow And its lord himself sinning against the army. Basil Bunting, The Complete Poems, ed. Richard Caddel, Oxford University Press, 1994, p. 136. موسیقی شعر برای بانتینگ خیلی مهم بود و او این مطلب را هم در ترجمه ها و هم در اشعار خودش در نظر دارد. او ترجمه ها ی خود را (Overdrafts) می نامد که می توان "پیش نویس" و یا "مسوده" ترجمه کرد، و بنظر می آید که می خواست روی آنها بیشتر کار کند. او از فردوسی و منوچهری یک شعر از هر کدام و از رودکی و سعدی دو شعر برای مجموعۀ آثار خود را برگزیده است. در صورتی که از ترجمه هایی که کرده است و پس از مرگ او جمع آوری شده اند یک شعر از فردوسی، پنج شعر از منوچهری ، سه شعر از سعدی و چهار شعر از حافظ هستند. البته "موش و گربه " عبید را نیز باید به این لیست اشعار اضافه کرد که بطور کامل ترجمه کرده است. اکثر ترجمه ها از فارسی تمامی اصل نیستند و بانتینگ می خواست یک قسمت غزل یا قصیده را برداشته و آنرا تبدیل به واحد مستقلی بکند. مثلاَ در ترجمه غزل حافظ "ای نور چشم من سخنی گوش کن/ چون ساغرت پراست بنوشان و نوش کن" ابیات آنرا پس و پیش کرده است و خواسته است در آن سه واحد مستقل فکری درست کند. محمود کیانوش در نقدی که بر کتاب خودش (Modern Persian Poetry ) تحت عنوان "اشتباه در شنیدن زبان: ایرانشناسی غربیانه" کرده است ایرادتی بر همین ترجمه بانتینگ از حافظ گرفته است. یکی دو تا از ایرادت کیانوش وارد است ولی وی فقط دقیق بودن ترجمه را ملاک قرار داده است و به این که بانتینگ می خواسته است شعر خوب انگلیسی بوجود آورد توجه نکرده است. نگاه کنید به بررسی کتاب، شماره 27 ، سال هفتم، پائیز 1376، صص 309-310. متاسفانه ترجمه های بانتینگ از حافظ زیاد نیست والا از لحاظ انسجام کلام و آهنگینی با وجو این که بصورت شعر آزاد هستند خیلی خوب ترجمه شده اند. چنانچه گذشت بانتینگ علاقه خاصی به منوچهری داشت و در نامه های خودچند بار مفصلاَ از سبک شاعری او بحث می کند. "تنوع شعر او فوق العاده است و هر کاری که کرده است بهتر از دیگران کرده است. اگر صراحت کاتولوس را بخواهی باید بروید سراغ منوچهری. سرعت آناکرئون را فقط در منوچهری می توان پیدا کرد. موسیقی پیچیدۀ اسپنسر رامی توان در منوچهری دید. قصیده رسمی با تمام فخامت و شکوه زبان وطرز بیان آن را نه در پندار بلکه در منوچهری می شود یافت. طنزمنوچهری مستقیم و کوبنده است" نامۀ بانتینگ به مجلۀ (Nine) مورخ 28 ژوئیه 1949 به نقل از کتاب "بازیل بانتینگ: مرد و شاعر" ص 322. سپس بانتینگ خیلی دربارۀ منوچهری در دربار غزنوی و رابطه او با سلطان محمود و مسعود بحث می کند. او معتقد است که خیلی بیشتر از اکثر شرقشناسان انگلیسی و اروپایی دربارۀ شعر فارسی خصوصاً شعرای اولیه "چون فردوسی، رودکی، منوچهری، فرخی وغیره " مطالعه کرده است، و درک و تحلیل آثار این شاعران برای درک اساسی ادبیات ایران ضروریست. خصوصاَ مطالعه سبک این شاعران را برای درک بهتر عناصر شعری حافظ ضروری می داند ،و می گوید "من معتقدم که موسیقی شعر منوچهری و عنصری همیشه در گوش حافظ بوده است." نامه به ژکوفسکی مورخ 29 اکتبر 1953 به نقل از کتاب فوق ، ص 315. جزوء ترجمه های بانتینگ "موش و گربۀ" عبید زاکانی را نیز نباید فراموش کرد که تحت عنوان "گربه عابد" جزوء "مجموعۀ اشعار" آورده است و اولین ترجمه ایست بانگلیسی از این اثر. پیش از بانتینگ ادوارد براون قسمت هایی از "موش و گربه" را در تاریخ ادبیات خود (جلد سوم) آورده است ، و آرثور کریستنسن تمامی آنرا با توضیحات زیاد به دانمارکی ترجمه کرده بود. گذشته از ترجمۀ بانتینگ "موش و گربه" تاکنون چهار بار به انگلیسی ترجمه شده است: توسط عمر پاند، آربری، مسعود فرزاد و دیک دیویس. در مورد این ترجمه ها و اهمیت تاریخی "موش و گربه" نگاه کنید به ترجمۀ من از آثارطنزی عبید زاکانی. در نشر اول این کتاب من ترجمۀ "موش و گربه" از مسعود فرزاد را آورده بودم ولی در چاپ دوم آن دیک دیویس اجازه داد که ترجمۀ او را بگذارم. Obeyd-e Zakani, Ethics of the Aristocrats and Other Satirical Works, tr. Hasan Javadi, Mage , Washington D.C., 2008. مقایسه این پنج ترجمه از لحاظ سبک و نزدیکی به لحن طنز آمیز عبید جالب است. البته بغیر از آربری و مسعود فرزاد دیگر مترجمین متذکر اهمیت سیاسی اثر و این که گربه می تواند مبارزالدین مظفر"عابد و زاهد" خون آشام عصر عبید و حافظ باشد نمی شوند. بانتینگ آنرا داستانی بسیار خواندنی برای کودکان می داند که تا بیست سال پیش (از زمان بانتینگ) بچه ها آنرا در مدرسه می خواندند و "نه همه چیز آن بلکه بسیاری از نکات آن واقعیت دارد." یادداشت بانتینگ بر "گربۀ عابد" در مجموعه اشعار، ص 212. "گربه عابد" یگانه ترجمه بانتینگ از فارسی است که در آن با موفقیت فورم مثنوی و ردیف قافیه را در آورده است، و با وجود این که داستان را از بعضی لحاظ مدرن کرده است ، و مثلاَ برای "محتسب" کلمه "پلیس" را بکار برده است، طنز عبید را خوب در آورده است. در مقاله ای که پروین لولوی و گلین پورسگلاو نوشته اند چند ترجمۀ بانتینگ را از فارسی با اصل های آنها مقایسه کرده اند و باین نتیجه رسیده اند که باوجود این که بعضی از خصوصیات بدیعی وکلامی اشعار فارسی از میان رفته است ولی باز "خیلی بیشتر از بسیاری از ترجمه های تحت الفظی لحن و خصوصیات شعری اصل را میرسانند." بعلاوه این ترجمه ها قسمت قابل توجهی از موفقیت های شعری بانتینگ می باشند، و قسمتی مهم ، ولی فراموش شده ازترجمه های ممتاز ادبی انگلیسی از فارسی می باشند." Parvin Loloi and Glyn Pursglove, Basil Bunting’s Persian Overdrafts in Basil Banting Man and Poet, 353. خود بانتینگ در ترجمۀ شعر با ازرا پاند هم عقیده بود که باید آن "انرژی" و زیبایی آهنگین آن حفظ شود و با ترجمه های "دانشمندانه" و یا "آکادمیک" موافق نبود. می نویسد: شعر فارسی بصورت بسیار بدی، و شعر عربی تاحدی کمتر از دست استادان نو افلاطونی که می خواهند همه چیز را بطرزی خود پسندانه به تصوف بچسپانند صدمه دیده اند.... در راه برگرداندن موفق آمیز تر شعر فارسی مشکلاتی هست. مثلاَ حافظ تقریباَ تماماَ متکی براستادی او برآهنگ و تلویحات ادبی می باشد ، که هیچ یک قابل ترجمه نمی باشد. قدرت و تنوع بسیار زیاد منوچهری اغلب بصورت طرحهایی بیان می شوند که مانند نقش و نگار ظریف و پیچیدۀ فرش ایرانی می باشند. بزرگی دیوان سعدی حتی آن استادان را می ترساند که غزل های کلیدی را پیدا کنند..... در این ادبیا ت ها حدالاقل همان قدر تنوع هست که در ادبیات هر زبان اروپایی که بگیرید.... اگر نخواهیم که از کم خونی فرهنگی هلاک نشویم باید دیر یا زود از(فرهنگ) اسلامی مایه بگیریم. این هم با پیدا کردن سمبول هایی در شعر مولوی به پلوتینوس و یا در آوردن بعضی شعر های معمولی که در همه جا پیدا می شوند به انگلیسی بد میسر نخواهد شد. Basil Baunting,”Foreward,” in Omar Pound, Arabic and Persian Poems (New York, 1970), p. 11. بیزل بانتینگ این مطلب را در مقدمه ای که بر "اشعار عربی و فارسی در ترجمه انگلیسی"(1970) پسر ازرا پاند منتشر کرد می نوشت، ودر اشاره ای که به "استادان" می کند کلمه "دان" را بکار می برد که معمولاَ به استادان دانشگاه های کیمبریج و اکسفورد اطلاق می شود. بنظر میرسد منظور بانتینگ در اینجا نیکلسون است. او زیاد توجهی به تصوف نداشت و در ترجمه هایی که از حافظ کرد کاملاَ جنبه عرفانی اشعار او را نادیده گرفته است. با این همه بانتینگ می گوید که عمر پاند وجوه تشابهی بین شعر عربی و فارسی و شعر انگلیسی پیدا کرده است که "درخور توجه و دلپذیر" است و باید بدانسوی رفت. عمرپاند نیز می گوید که ترجمۀ شعر "مرا بسود و فررویخت" و یک رباعی رودکی توسط بانتیگ باعث شد که او بسوی ترجمه از فارسی و عربی روی آورد. 2- جیمز الری فلکر و "حسن یا جاده زرین به سمرقند" James Elroy Flecker, Hassan: The Story of Hassan of Baghdad and how he came to make the Golden Journey to Samarkand, London, 1923. این نمایشنامه کمدی موزیکال را مرحوم دکتر حسینعلی پسیان به فارسی ترجمه کرد و اشعار آنرا هم به شعر فارسی در آورد. پسیان ،حسن یا جاده زرین سمرقند، تهران ، عنوان نمایشنامه "حسن یا سفری زرین به بخارا" ولی چون اولین ترجمۀ فارسی آنرا "جاده زرین به سمرقند" ماهم همین عنوان را آورده ایم. ترجمه دیگری هم تحت عنوان "حسن: داستان حسن بغدادی و این که چه باعث شد تا او سفر زرین به بخارا را در پیش گیرد: نمایشنامه ای در پنج پرده، ترجمه بیژن غیبی ، انتشارات نمودار، تهران 1995. شاعر بنام اوایل قرن بیستم انگلیس جیمز الروی فلکر(1884-1915) با این که زیاد عمری نکرد و در سی سالگی در اثر مرض سل در آسایشگاهی در شهر داوس سوئیس در گذشت در اوایل قرن بیستم شهرت یافت. او که متولد آپینگام در شرق انگلستان بود در همان شهر هم مدرسه را تمام کرد و وارد ترینیتی کالج آکسفورد شد. الروی از خانواده پیورتن و مذهبی می آمد و در محیط متفاوت فکری آکسفورد خیلی عوض شد بدرجه ای که می گفت "کدام آدم عاقلی می تواند به مسیحیت معتقد باشد؟" نامه به دوستش سدویک، مورخ 24 دسامبر 1904. Geraldine Hodgson, The Life of James Elroy Flecker, New York, Houghton Mifflin Co., 1924, p. 93. در این زمان تحت تاثیر مکتب پارناس در شعر فرانسه بود و شاعر ایده آلی او تئوفیل گوتیه بود، که از پیشروان همین مکتب و "هنر برای هنر" بود. ویکتور هوگو که در مقدمۀ "شرقیات" (1829) بنیان گذار مکتب هنر برای هنر شده بود و توجه خاصی به قالب شعر و وزن و قافیه مبذول داشته و گفته بود که شاعر در شعر آزادی کامل دارد و می تواند "اثر بیهوده ای منتشر سازد که شعر محض باشد،" رضا سید حسینی ، مکتب های ادبی، انتشارات نیل، 1366، ص251. در انگلستان توسط یکی از استادان آکسفورد شاعری بنام والتر پیتر مکتب پارناس معادلی در "نهضت زیبا پرستی" در شعر و هنر پیدا کرده بود، که نمایندگان آن اسکار وایلد، یتز جوان، ریچارد لوگالین و آرثور سیمون و غیره بودند. جیمز فلکر هم به شاعران فرانسه نظر داشت و هم از شاعران معاصر انگلیس متاثر بود. فلکر چهار سال در آکسفورد میماند تا لیسانس در یونانی و لاتین و فلسفه را با درجۀ ممتاز تمام کند، ولی موفق نمی شود و پس از دو سال در کیمبریج ثبت نام می کند. در کیمبریج ترکی و فارسی می خواند و به کلاسهای ادوارد براون میرود، و درتمام این مدت در فکر یافتن کار دیپلوماتیک در خاور میانه می باشد. او در جون 1910 عازم استانبول می شود، و در این زمان فقط چهار سال و نیم از عمرش باقی مانده بود. دو مجموعۀ شعر او "پل آتشین" و "سی و شش شعر" هر دو تجدید چاپ شده بودند و مقالات متعدد ادبی هم نوشته بود.