پرش به محتوا

همای

از ویکی‌واژه
همای گونه‌ای کرکس نامیده شده

فارسی

[ویرایش]

گونه‌های دیگر نوشتاری

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • نیاهندوایرانی
جستجو در ویکی‌پدیا ویکی‌پدیا مقاله‌ای دربارهٔ هما (پرنده) دارد

آوایش

[ویرایش]
  • /هُمای/

اسم

[ویرایش]

همای

  1. همای: [هَُ] کرکس، مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد.
  2. مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه او روند.(صحاح الفرس).
  3. همای: [هََ] گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش درآورد. (برهان).
  4. همای: پرنده‌ای است از راسته شکاربانان روز، با جثه‌ای قوی که بجز استخوان نخورد و استخوان‌های بزرگ را از بلندی بر صخره‌ای افکنده تا پس از قطعه شدن آنرا بخورد. همای را عوام فرخنده گيرند و گرامی شمرند.
  5. هما: مرغ خوب، فرخنده، مرغی نظير شاهين و دارای جثه بزرگ كه خوراكش استخوان است و قدما می‌پنداشتند سايه‌اش بر سر هر كس بيافتد به سعادت و كامرانی خواهد رسيد(در ميمنت و مباركی به او مثل می‌زدند).
  6. خبرگزاری میراث فرهنگی: هما، پرنده افسانه‌ای ايران‌باستان، گونه‌ای پرنده شکاری است و هنوز هم در طبيعت ايران و به‌ويژه طبيعت استان سيستان و بلوچستان ديده می‌شود.
  7. همای در ادبیات پارسی:
    به هامون کشیدند پرده سرای.....درفشی کجا پیکرش بُد همای. (فردوسی)
    همای سپهری بگسترد پر.....همی بر سرش داشت سایه ز فر. (فردوسی)
  8. بپوشید رخشنده رومی قبای.....به تاج اندر آویخت پرّ همای (فردوسی)
    همای گو مفکن سایه شرف هرگز.....بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد. (حافظ)
    کس نیاید به زیر سایه بوم.....وَر همای از جهان شود معدوم (سعدی)
    همای از همه مرغان از آن شرف دارد.....كه استخوان خورد و جانور نيازارد (سعدی)
    تو کوته نظر بودی و سست رای.....که مشغول گشتی به جغد از همای (سعدی)
    خرد گفت دولت نبخشد همای.....گر اقبال خواهی در این سایه‌آی (سعدی)
    تا نبود چون همای فرخ کرکس.....همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی)
    گوید ای بارخدای ملکان.....ای همایون تر از بال همای (فرخی)
    بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای.....سنبلش چون پرّ طوطی، روی چون پرّ همای (منوچهری)
    ملکا در ملکی فرّ همای است تو را.....تا به جای است جهان ملک به جای است تو را (منوچهری)
    خود را همای دولت خوانند و غافلند.....کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند (خاقانی)
    فرشته شو، ار نه پری باش باری.....که همکاسه الاّ همایی نیابی (خاقانی)
    همای عدل تو چون پرّو بال باز کند.....تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز (سوزنی)
    کبک وش آن باز کبوتر نمای.....فاخته رو گشت به فرّ همای (نظامی)
    این کعبه را به جای کبوتر همای بخت.....کاندر حرم مجاورت این دیار کرد (نظامی)
    همچون مگس به ریزه کس ننگریستم.....هر چند چون همای همایون نیامدم (عطار)
    و رجوع به هما شود، علم و نشانی را نیز گویند که بر سر آن صورت همای ساخته یا نقش کرده باشند. (برهان)

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه انگلیسی

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ لغت معین
  • فرهنگ لغت عمید