روزاروز، ماه تابان
دخترِ سلطان، میخرامید به گلگشت
تنگِ غروب میآمد کنارِ فواره
آنجا که آب فرو میریخت کفکنان.
روزاروز، غلام جوان
تنگ غروب میآمد کنار فواره
روزاروز نزار و نزارتر از پیش
آنجا که آب فرو میریخت کفکنان.
شامگاهی، شاهدخت
خشمناک سویاش رفت و او را گفت:
«میخواهم بدانم نامت چیست؟
موطنت کجاست و از کدام دودمانی؟»
غلام به پاسخ گفت: «نامم محمد است،
از یمن آمدهام، از قبیلهی اَسرا
آنجا که نقد جان میبازد،
هرکه دل در گروِ عشق سپارد.»
Favorite films
Recent activity
AllRecent reviews
More-
Afire 2023
-
Popular reviews
More-
Landscape in the Mist 1988
وولا: پدر عزیزم، ما برات نامه نوشتیم چون میخواستیم بیایم و ببینیمت، هیچوقت ندیدیمت و بهت نیاز داریم، همیشه از تو صحبت میکنیم، مامان از اینکه ما اومدیم ناراحت میشه
ولی فکر نکنی این باعث میشه ما نیایم، و اینکه اون هیچ چیز رو درک نمیکنه. ما نمیدونیم تو چه شکلی هستی، آلکساندرا کلی حرف در این مورد میزنه، اون تورو تو رویاهاش دیده، ما خیلی خیلی بهت نیاز داریم، بعصی وقتا تو راه مدرسه فکر میکنم تو پشتم داری… -