دانه های اشک، آرام از کنار چشمانش و از میان سیاهی فرو می ریزد. دستم را می گیرد و بی حرف بلندم می کند و تقریبا می کشاندم به جلوی آیینه ی قدی گنجه. من فقط خودم را در آیینه می بینم. نمی دانم چرا او نیست. چیزی چون بخار به آیینه می خورد، از درون آن می گذرد و بر چهره ی آن سوی آیینه خش می اندازد.
حس می کنم که در جایی دارد اتفاق می افتد. تمرکزم…
Favorite films
Recent activity
AllRecent reviews
More-
Perfect Blue 1997
-
Holy Motors 2012
در تاریخ آمده که او - پیش یا پس از مرگش - خود را در برابرِ خداوند دید و از او پرسید: «من [در طولِ زندگیام] بیهیچ فایدهای آدمهای بسیاری بودهام، اما حالا میخواهم که فقط یک نفر باشم و آنهم خودم». خداوند از درونِ گردباد پاسخ داد که «من خود نیز من نیستم؛ من جهان را رؤیا دیدهام، نظیرِ تو، شکسپیر، که کارِ خود را رؤیا دیدهای، و در میانِ شکلهای رؤیای من، یکی نیز تو هستی که همچون خودِ من بیشماری و نه فقط یکی».
خورخه لوئیس بورخس، داستانِ کوتاهِ «همهچیز و هیچچیز»
از وبلاگ وحید مرتضوی